دُردی کشِ میخانه
بیرون آمد ازخانه
نیت کرد ، یکراست رَوَد بسوی میخانه
اما به خطا خود را یافت ،
در محل بتخانه
محل بتخانه قبل ازآن بود ،
چسبیده به میخانه
درمحل بتخانه، دوگمشده را دید درحال نزاع ،
درسیرتِ گرگانه
او که خود گمشده ای بود ، کلافه شده ازخانه
یک گوشه نشست وماجرایشان شنید ،
همه را ، دانه به دانه
دید همه ی صحبتِ آنها ، ز دنیای پلیدی ست ،
که ز آنست فراری شده است ،
بهریافتنِ منزلِ آغازینِ جدش آدم ،
آن منزلِ شیرین، با حال وهوایی ،
پردیس مأبانه
دربتخانه همه را دنیاطلب یافت ، همان دنیایی ،
که چنین بال و پرش را سوزاند
بیرونش نمود ، ازآنهمه شادیِ صمیمانه
بیرون آمد ازبتخانه ،
که رَوَد به سمت میخانه
در را که گشود، چشمش افتاد به دُردی کشِ میخانه
دید گرچه کاملِ کوی محبت است اما 0
درد می آشامد ، اندوه نشین است و رنج فرسای ،
نه عجین به شادیِ دل ، که نامیده شود دُردانه
دردپیمایی که خود را به قصد ،
گم و گورکرده ، ازخانه و کاشانه
آمده است به خونِ جگری لعل شود ،
مبدل شده به خانه به دوشی ،
بی سامانه
تنها عاقلِ آن میکده ، مِی فروش بود و بس
قبل ازآنکه ساقی بشود ، بهر آن پیمانه
او را گفت : چندسالی هست میشناسمت
خانه ات همچون من، واقع شده درکوی غریبانه
ظاهراً تو هم ، کسرآوردی درعمق دنیایی که ،
همه اش طوفانی ست ،
آنرا نیست وزشِ بادی سرخوش ،
همچون یک باده نسیمانه
قبل از نوشیدن مِی ، که مصنوعی تو را مست کند
بگذار که من، که عمریست دستم به مِی آلوده است
به تو که سادگی ات، روحم را ربوده ، نصیحتی کنم :
بجای این مِی دنیاییِ تلخ ، مِی شیرین چو عسل ،
صافیِ قرآن -- که جامِ مِی ربانی ست -- کامل بنوش
آخرِ می نوشی، اینهمه مست است همه خانه به دوش
مستیِ کلامِ حق را ، بهر راهیانِ حق ،
دیده و بس شنیده ام
بی برو برگرد ساغری از قرآن ، توِ شادی جو را ،
ازپیله ی غمها ودرد ، نیک بیرون میکشد ،
با دوچشمانم اینرا دیده ام
به شرابِ نابش، تبدیل میشوی به یک پروانه
مستی را تو بسنج ! هزار هزارانه
وقت برگشت ،
خُمِ قرآن دردستش بود ،
آیه های عشقش چون پیمانه بود
در راه چند پیمانه از آنرا نوشید ،
مینوشید و می آمد ، سلّانه سلّانه
مستیِ عشقی ناب ، را به جانش حس کرد،
مستی ... ناشی ازحرفِ خداوندانه
مست و شنگول وشاد ، تا که تمامش نوشد
به شتاب رفت بسوی خانه
که دگر با قرآن ، این عزیزِ دلخواه ،
پُر کند آن خانه ، از بویِ خوش ریحانه
مثل آن منزل اولینِ آدم
که گرچه بهشتِ واقعی نبود هیچگاه ،
ولی استعاره ای بود ازآن ،
یک امنیتِ دلخواه ،
بهشت مأبانه
بهمن بیدقی 98/11/16
بسیار زیبا و حکیمانه بود