نهاد دام و در آن دانه ریخت صیادی
فتاد مرغکی به دام و تمام شد آزادی
به کنج قفس سرداد سوز فریادی
که افتاده ام به دام مرد شیادی
دگر چگونه ببیند هوای آزادی
اگر چه درقفس آب و دانه پیدابود
حصار مرغ در مکان زیبا بود
ز خاک و خاشاک قفس مبرا بود
ولی چه سود که زندان مرغ آنجا بود
به کنج حبس نباشد نوای آزادی
همی کشید ز دل آه و ناله ای پرسوز
که نیستم دگررها چومرغک دیروز
برای دانه فتادم به دام این مرموز
امید زندگیم رفت وخنده زدپیروز
چگونه کشم نفس در هوای آزادی
چطور بگوشه زندان غم توانم زیست
در این مکان امید به زندگانی نیست
به خنده گفت صیادکه ناله ات ازچیست؟؟
دلیل این همه غصه زدوری رخ کیست؟؟
خوشا گرسنگی روزهای آزادی
شبی چو دست برد به سوی او صیاد
ز خواب جست و بنا کرد ناله و فریاد
به گوشه های قفس جهید و خود جاداد
و ناگهان پرید از قفس چو پر در باد
چو بود آنهمه کوشش برای آزادی
#مجیدآبسالان
شیرین ترین آزادی رهایی از هوای نفس است
بسیار زیبا و شورانگیز بود