شبیآرام بگیر در آرزوی من
بیا امشب به جنگِ رو به روی من
نه با من باش و نه بی من
هوای سردِ یک بهمن
نه آرام باش نه هوشیار
هوایی دور از این افکار
نگاهی باش برای آخرین دیدارِ بیماری
برای دلهره هایی که هرشب میرود ، تا مرز بیداری
برای جاده های بی عبور خالی از عابر
برای آرزوهایی که دیگر رفته از خاطر
خدا امشب گواه درد تنهایی ست
هوای چشم هایم سرخ و بارانی ست
نگاهی خشک مانده از هوس هایم
دعا را میخراشد با نفس هایم
غرور پیچیده است بر پای اقرارم
چرا هرگز نگفتم ، دوستت دارم
در این لکنت سرای گیج ویرانی
به جایی میرسد رنج پشیمانی
که اشکی میچکد پشت سکوت گفتگوهایم
خیالی میخزد از شور زار آرزوهایم
هوای عاشقی دیوانه از شب بود
شب من بود
تب تنهایی من بود
رهایش کرده بودم در خیال اما
سراسر خواهش رسوایی من بود
پس از آن روزهای سرد
بیا بگذر ازین تنهایی بی درد
به ساز سرزنش شعری بخوان شاید
مرا با تو ، تو را با من هوایی کرد
بهروز دارابی
بسیار زیباست