حقِّ علی حقِّ رسول خداست
پیروی از حق ز یزدان ماست
گردن من حق شما بوده است
رحمت حق عین رضا بوده است
جلوه عدلش چو دمید از اُفق
طاعت از او کرد خدا در عُنق
بارز حقی که خدا جلوه کرد
حقِّ ولی بر رعیی اسوه کرد
تا که نُبی مظهر حق برقرار
دینِ خدا بینِ بشر استوار
والی و رع بسته یک پیکرند
همچو صدف حامی یک گوهرند
سنّت اسلام بود پایدار
گر ولی و رع بشوند همجوار
عالَم امکان شود آراسته
دولت بخت کارگر و ساخته
چیره شوند گر رعیان بر ولی
یا که ولی ظلم کند بر رعی
وحدت کلمه متزلزل شود
جور و تبه الگوی منزل شود
سنّت اسلام رها می کنند
کار بشر جمله هوا می کنند
بیم ندارند چه ها می کنند
با خودِ اسلام جفا می کنند
نیک سرشتان ملل در بلا
در گهر پاک ذلیل و خطا
دَد منشان جلوه یِ عزّت شوند
نیک خویان خواری و ذلّت کشند
در جریانی که چنین جلوه شد
پند علی بر مللی خطبه شد
عقل نیاز است به پند گران
بنده حق بندگی از عدل دان
گر چه تو را عقل و فضایل بود
حقِّ بشر بر تو هلاهل بود
واجب که عدل کنی برقرار
علم به عدل تو شود استوار
یاوری از لشکر حضرت بگفت
تحتِ فرامین توام ای به گفت
هر که کند جلوه جلال اله
منزلتش قُرب کمال اله
قاعده این شد که به غیر خدا
خُرد شود هر که از او هست جدا
هر که به دین اولی امّت شود
نعمت حق جمله کثرت شود
ما که از این سفره احسان چشیم
ریزه خور نعمت رحمان میشیم
زشت ترین خوی ولی این بود
فخر کنند کبر نه از دین بود
من که خودم والی امّت شدم
دوست ندارم که ستوده شوم
پاس خدا زاده این حمد نیم
گر چه ولی ام به عمل خوش زیم
صاحب تعریف و ستودن سزاست
آن که بود صاحب حمد کبریاست
گر چه بسی زاده این خصلت اند
دوست ندارم چو به یک فطرت اند
حق رعیّت که به دین من است
خدمت خلق عاشقِ دِین من است
با من مخلوق سخن آن کنید
فعل عمل وصله جانان کنید
من نه خود از برترم از کار خویش
صاحب عرش داده مرا بار خویش
جمله ما بنده و مملوک او
مالک ما مالک نفس و گلو
اوست که از جهل ملل را رهید
مذهب اسلام به حق آفرید
ولی اله بایبوردی
شعری بی نهایت وزین و زیبا نگاشتید
مانا باشید