جمعه ۲ آذر
|
دفاتر شعر محمد حسن زاده چلچله
آخرین اشعار ناب محمد حسن زاده چلچله
|
آی قلبک تیر انداز
تیر خطا نینداز
نزاردردم بگیره
مرکز سیبل بینداز
من مجنون و تو لیلی
مجنونتو برانداز
این دردسر تمومه
بزن یه تیر خلاص
اگه این هستش دوئل
نیستم من هرگز دودل
یا مرگ مرگ تویِ خاک
یا عاشقی روی خاک
یا با تو میرم بهشت
یا که میشم کرم و خاک
بهشت من زمینه
اگه باشی تو ای ناز
دنیا همه زرشکه
پیشم بری اگه باز
این حرف من هم اول
هم وسط و هم آخر
دنیا یه کوچهْ تنگه
که بیخبر پشت سر
فرو کرده یه خنجر
اون که واست همه کس
میخام بگم برادر
دشمنیت از چی هست
ما که همه از یک گِل
از یک تن و از یک دل
چرا برتر میبینی
خودتو از خاک و گل
اگه یکی شد سیاه
بی پوله یا بی پناه
باید بگیم همَمون
هم مسئولیم هم یکسان
یک کرمه که تو پیله
پروانه شه میمیره
عشق اگه عشق باشه
شیله پیله نمیشه
پروانه آی پروانه
از پیلههات آزاد شو
چون اگه عشق عشق باشه
نمیشه تیر خلاص
تو قلب دو دوئل باز
عشق مثل خورشیده
گرم میکنه همه رو
عشق نمیره تو قفس
یا هر چی دیگه اسمش هس
هرگز نذار اسم عشق
به حس مالکیت
هرگز نمیشه عشق حبس
آزاد بودن عشق هست
پرندة تو قفس
آب و دونش پیشش هس
حتی اگه اون قفس
پُر باشه از هم نفس
زندگی تو اجبار
روز و شبش تو اغماست
عشق یعنی آزادی
از قفس و از بازی
عشق یعنی که پرواز
تو آسمون آبی
عشق یعنی یه ماهی
غرق توی اطلسی
عشق تو قفس میمیره
راه به هوس نمیده
حبس شدی تو قفس
پرندة بد هوس
چرا خیال میکنی
این هوسات عشق هست
فکر میکنی تا به کی
تو پابندی به قفس
چرا نمیشی عاشق
تا ببینی عشق چی هست
این حسد و این قفس
خود جهنمم هست
فکر کردی تو زندگی
فقط همین هوس هست
این قفسه هم نفس
هستش با هر چی هوس
اگه قفس نباشه
هوس هم نیست کنارش
رو کن غروب آفتاب
ببین هزار تا دسته
پرستو و چلچله
تو آسمونِ آزاد
میگردن و میچرخن
هزار هزار تا باهم
باهمدیگه دوستند
برادرند و خواهر
نه تو قفس می پوسند
نه از هوس می سوزند
عشق که میگن همینه
قلب تو مال همه
اگه دلت یه وقتی
کینه به خود گرفته
بدون که تو اسیری
نه یک اسیر عشقی
تو تو هوس اسیری
تو قعر خود پرستی
تو رو خدا لکه دار
نکن کلام عشقو
این یه حسِ قشنگه
که از قفس بیزاره
نه میشه با پول خرید
نه میشه که فروختش
یهو میاد تو سینه
یه وقتی هم در میره
نه میتونیش بت کنی
نه میتونیش یه برده
بی اذن و بی اجازه
میاد خودشم می ره
حالا تو ای دوئل باز
فشنگاتو بینداز
لولة اون تفنگو
پر کن ز گل های باغ
هدیه بده گلا رو
به اون پرنده ناز
قفس ها رو بشکونش
تا که بشه اون آزاد
اونوقت خودش با پاهاش
می شینه رو شونه هات
اونوقت میشی تو لیلی
دل به تو میره میلی
رسم عاشقی اینه
عشق تو قفس میمیره
حالا بدون دوئل باز
سوخته پرایِ پرواز
ی آسمون ، بازِ باز
میخاد یه قلبک پاک
میخاد گذشت و ایثار
عیب رو ندیدن میخاد
چشم رو پوشوندن میخاد
عشق فقط همینه
پرنده ایی تو سینه
که میخاد آزاد بشه
از قفسة سینه
بزار که آزاد بشه
پراش یهو وا بشه
بره تو آسمون آبی
تو شبای مهتابی
شادی کنه و بلوا
بخونه از آزادی
تو رفتی ای دوئل باز
زندگیتو کردی ساز
عاشق شدی یا که نه
نمیدونم آخه من
فقط میدونم که تو
فارغ شدی و دلپاک
خبر نداری تو حالا
از وضع و حال ماها
که من شدم یک قفس
یک قفس پر هوس
هوسِ آزاد بودن
کشیدن نفس نفس
نفس نفس تنگِ قفس
تو آرزوی هم نفس
تنم شده پر از هوس
واسه کشیدن نفس
شدم حالا یه فصل سرد
هواش همه غصه و رنج
لونه کرده تو دلم
یه کوله حصرت و غم
هنوز حسِ یه جوجه
یه جوجه بیچاره
که حبس شده توی تخم
مونده ته دل من
حصرت یه لحظه پرواز
مونده ته دل من
قفس شده سقف من
یه سقف واسه امنیت
شده نون و شده آب
از ترس صد تا عقاب
خدا خدا خدایا
چرا من توی زندان
عقاب این قاتل من
باشه آزادِ آزاد
واسه خودش بگرده
واسه خودش بچرخه
نه قیدی و نه بندی
نه افسار و چشم بندی
نه تو قفس می افته
نه از نفس می افته
حالا این کفتر بیچاره
که آزار به کس نداره
هم تو قفس اسیره
هم هم نفس نداره
کی گفته آسمون آبی
مال هرچی عقابه
یه قفس تنگ و سرد
سهم کبوترانه
خدا خدا خدایا
چرا به جای ماها
عقاب آزادِ آزاد
می گرده و می چرخه
مگه زمین شده کج
یا آسمون شده مست
رود از دریا گریزون
مسیر آب شده عکس
آی عقاب ستمگر
جون تو از خون من
جوجه تو چه فرقی
داره با جوجة من
یک سؤال و یک سؤال
جواب بده آی عقاب
چرا باید شام تو
باشه تن بچه هام
سهم تویِ ستمگر
خون و تن و رگِ ما
سهم ماهام از دنیا
چنگالایِ دردناک
آهای کبوترای دنیا
همه باهم یکصدا
بگید نفس حق ماست
با همدیگه بشکنیم
قفس های زرخرید
به همدیگه دست بدیم
به عقابا درس بدیم
شکارچی رو حبس کنیم
تفنگا رو سبز کنیم
سبز مثل طبیعت
مثل یک دسته سوسن
وای چه قشنگه رؤیا
رؤیای صلح آدم
همه با هم برابر
همه با هم برادر
بگیم همه، ما باهم
دنیا مال همهاس
نه جاش کمه نه گندم
نمیدونم چرا پس
کرور کرور گرسنه
کرور کرور آواره
میمیرند هرلحظه لحظه
تو این دنیای ماتم
خدا خدا خدایا
آخه به کی باید گفت
این کره مالِ همَست
چرا فقط یه عده
صاحب این دنیااَند
نه از نفس میافتند
نه تو قفس میافتند
بقیه همه معطل
همه اسیر و دربند
دربند لقمه نانی
دربند جان پناهی
دربند سقف تو سرما
بیماریها واویلا
دنیا شده حرف زور
حرف هر کی داره پول
سواد شده حرف مفت
کتاب شده واسه مُد
یه مُد مثل یه دست مبل
با جلد چرم خوش فرم
تا بشینه تو طاقچه
کیف بکنه صابخونه
به مهموناش پوز بده
کتاب تو خونش داره
این دنیای بیسواد
که قهر کرده با کتاب
معلومه برده میشه
یک برده بیچاره
تو این دنیا جهنم
زندگی همه هست
بجز فقط یک عده
انگلهای پول پرست
ای کاش فقط که میشد
اون طراح چیره دست
دوباره طرح بکشه
از این دنیای بدبخت
کاش که می شد پروانه
توفان کنه دوباره
کاش که می شد یه گاندی
دنیا بیاید دوباره
کاش که می شد آفریقا
بشه دنیای تازه
تا این همه گرسنه
نمیرند هر لحظه لحظه
کاش که می شد جنگها
تموم توی دنیا
صد کشور و صد ملت
برادر و برابر
یک رنگ و یک روح و تن
توی همه قارهها
نه شرقی و نه غربی
همه با هم همدردی
خدا فقط شاهده
این قاره و اون قاره
اجدادمون ما همه
حوا هست و آدمه
پس این همه دشمنی
چه معنی داره آخه
آی آدمای دنیا
دنیا خیلی قشنگه
اگه از اون لاکتون
نژاد و مرز و رنگها
درآین و آزاد بشین
تو همة قارهها
اون وقته که میبینید
با چشمِ حیرونتون
همین دنیای غمگین
می شه بهشت برین
*** محمد حسن زاده (چلچله)
|
نقدها و نظرات
|
با سلام و درود به شما شاعر بزرگی که شعری از نیما یوشیج همشهری عزیز من گزاشتین شعر شما هم دنبال شعر نیما هاست و من امروز قطعه ایی از شعر خودتان را همردیف و هم معنی با شعر نیمای بزرگ میگزارم تا باورمان شود شاعر را تا زنده هست باید دریافت هم مات شدم ، هم کیش در کــوچه ی دلتنگی ، هـر رهگذری آید از نام تو می پرسم ، گـــیرم خبری شاید در شهـــر جــدایی ها دنبال تو میگردم فریاد مرا بشنو ، از ســـینه ی پر دردم همقصّه ی عشق من ، از من خبری داری ؟؟ سودابه طهماسبی | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.