خون سیاووش*
شرمنده خون سیاووشم که گم شد
بی تاب آن گرمای آغوشم که گم شد
شرمنده رنجی که کیخسرو کشیده
اندرزش اما ، شد فراموشم که گم شد
روییده ماران از قلم دوش همه شهر
ارمایلی* افتاده از جوشم که گم شد
چشم انتظارم تا فریدونی بیاید
برتن درفش پاره ای پوشم که گم شد
جام جم از کف داده ایم انگار ، عمری است
از ماتمش خم شد برودوشم که گم شد
در گوش ما گفتند: رستم هم دروغ است
فریادش اما مانده در گوشم که گم شد
آتش زدم برجان نیامد جان سیمرغ
اسفندیارم کشته ، بیهوشم که گم شد
میخارگان از خون من ساغر گرفتند
خون من است این می، نمینوشم که گم شد.
امیرحسین مقدم
۳۱ / تیر / ۱۳۹۸
پ . ن
* خون سیاوش ، در اساطیر پارسی نشانه مظلومیت و نماد کین خواهی مظلوم از ظالم است.
سیاوش ، فرزند بی همتای کاووس شاه ، در پاکی و راستی و درستی و صداقت است که از دست هوسرانی سودابه ، همسر هاماورانی شاه ، به ناچار به جنگ افراسیاب ، شاه توران می رود. افراسیاب اما به سبب رویایی شوم پیشنهاد صلح می دهد. سیاوش به عنوان فرمانده سپاه ایران می پذیرد اما کاووس شاه ، نه. این اختلاف باعث پناهندگی شاهزاده ایران در توران می شود. بین افراسیاب و سیاوش رابطه پدرفرزندی عمیقی شکل میگیرد. سرانجام اما ، حسادت گرسیوز ، برادر شاه به سیاوش که حالا داماد افراسیاب است باعث میشود شاه حکم قتل او را صادر کند. بعد از آن رستم با کشتن سودابه روند کین خواهی سیاوش را می آغازد. سپس هفت سال توران را تصرف می کند اما افراسیاب را نمی یابد. سپس مدتی جنگ ها فروکش می کند تا زمانی که کیخسرو ، پسر سیاوش به شاهی میرسد و درجریان نبردی ده ساله نیای خودرا به کین پدر می کشد. اما داغ خون ناحق ریخته سیاوش در سراسر شاهنامه تازه است و حتی امروز نیز آیین سوگ سیاوش در مناطق مختلفی از ایران برگزار می شود.
* وقتی بساط بیداد ضحاک در کشتن جوانان ایران زمین و خوراندن مغزشان به مارهای روییده بر دوشش به اوج میرسد ، دو مرد به نام های ارمایل و گرمایل که خوالیگر ( آشپز ) بودند برای طبخ مغزها وارد مطبخ ضحاک ، شاه خونریز تازی می شوند و هرروز یکی از دو مردی را که روزبانان می آورند فراری داده ، مغز گوسفندی را به جایش به خورد مارها می دهند. به این ترتیب هر ماه سی مرد از تیغ ضحاکیان نجات داده می شوند. همین مردان بعدها بخش مهمی از لشکر آفریدون را تشکیل می دهند.
.
.
سلام برشما
بسیارزیباست