ای وای خدای من، گل مریم من پژمرد
سادگی دلنشینی داشت ، به مانند گل مریم
در تمامیه عمر زناشوئی ، هیچوقت ندیدم او دورو باشد
چیزی که ازو در ذهن من جاریست ، لبخندست
همیشه ، خوش اخلاق بود ، با ادب ،
سرزنده بود و شاد
معنای رضایتمندی مخلوق از خالق
کاش او را به وقت غذاخوردن میدیدید
برای کل آدمها دعا میکرد ، آخر میرسید او ، به حیوانات
که یا رب : " آنها هم داشته باشند " هیچگاه گشنه نمانند
این دعایش بود
تمام فکر و ذکر او نوانخانه ، یتیمان ، تنگدستان
دغدغه ش بود آن ، تمام صبح تا شب
بی جهت و بی نیاز، از سالمندان بساط چیده ، خرید میکرد
که تا شاید کمک گردد ، آن سختی دورانها
با هر بهانه ، به نام عیدی و دیگر دلایل ، مبلغش را بیشتر میداد
پول خود را به گرفتاران می بخشید
اصلاً پول را ، از آن نظر دوست داشت تا آنرا ببخشاید
وقتی ، که بی مورد ، میدیدم میخندد
شَستم خبردار میشد که او ، پولی بخشیده ،
به نیازمندی که او بس آبرو دارد
حتی به حین درد ، لبهای او ، پُر میشد از لبخند
از کوچک ترین نعمت ، شاد میشد او
همیشه شکر الله بر زبانش نیک جاری بود
تازه پیدا کرده بودم نیمه ی گمگشته خود را،
(بعد سالها، بسی سالهای طولانی)
نبود او یک رفیق نیمه راه ، ما هم قدم بودیم
چقدر دلچسب من بود ،
با او ، زندگی کردن
زندگی با او ، برایم چه صفایی داشت
اما حیف ، خیلی زود ، تمام شد آنهمه لبخند
دوباره ، نیمه ی گمگشته ام را که پر از دل بود ، گم کردم
به او بارها میگفتم : نمیدانم چه کارخوب و ارزشمندی من کردم
که الله ، حوری ای چون تو نصیبم کرد
از همان اول ، تا آخر،
که او ناباورانه ، فرشته سان ، پری وار
پرواز کرد او از کنارمن
یک بدی هم من ندیدم از گل مریم
او پاکِ پاک بود به سانِ واژه ی مریم
همیشه در دلم با خود، میگفتم : چه اسم او به او آید ،
(کسی که کار او، عبادتست : مریم )
هیچوقت ، دیگر نیارامم
کاش با او ، من ، میرفتم
انگار یک حوری ، ز رضوان خدا آمد
زمانی کم، بس کوتاه ، تا منِ سرگشته را در وادی عشقی لطیف اندازد و
طعم شعف را به این گمگشته ی دنیا چشانَد ،
و دروقت بلوغ عشق ، برگردد ، در کنار نهر رضوانش
وقتیکه او رفت
یعنی آن ماه ، پرواز کرد به عالمی دیگر
من با دو چشم خویشتن دیدم ، که جانم رفت
در کمتر از ساعت ، دنیای شیرین خودم را ،
باز گم کردم،
دوباره نیم گشتم من
دل من ماند و یک عالم ، غم و غصه
از همانوقت تا هم اینک ، حالِ من هست حالِ جان کندن
خوب یادم هست :
دوسه روزی مانده بود تا پرکشد از من
معراج گل مریم (بامرامِ من)
پرسید : چقدر از من رضایت داری ؟ من گفتم :
تو خود میدانی ، صددرصد
غرق شادی گشت
برایش بس مهم بود این
وقتی میان خاکها گم شد ،
یادم آمد که دلم در دست او جاماند و او هم رفت
اینک همه ش قلبم ، پیشِ اوست
به خود گفتم : که خوب شد قلب من در دست او جا ماند
نخست من فکر میکردم ، شاید موقت باشد این غصه
ولی اینک ، بعد از اینهمه مدت ،
که هر روزش ، به قدر سالی بود برمن
نیک فهمیدم ، گرم بودم آن زمان،
نمیفهمیدمش ، زیرا :
دیر زمانیست دل من هم ، کنار دلبرم مرده ست.
بهمن بیدقی . به بزرگداشت همسر بزرگوارم
آغاز : آبان ماه 1351
پرواز: بهمن ماه 1397