چهارشنبه ۲۸ آذر
|
آخرین اشعار ناب نیروانا دوست
|
خالی از حجم
و کالبدی تنیده شده از استخوانهای آهنی
موسیقی ناهنجار قطره هایی شبیه آب
درون دالان ها و حفره های تو در توی
خواب قیلوله ام را می رباید .
همه جا سرد است
تاریک و نمور
کسی صدایم می کند
به زبانی که نمی دانم !
چیزی در من می شکند
جوانه ای نحیف
گنگ و مبهوت
ریشه هایش را
درونم می دواند
و من جاری می شوم در خاک
و من پراکنده میشوم در هوا
و من صدا می شوم در پرنده
بخشیده می شود روح حیوانی ام به پروانه
بخشیده می شود روح نباتی ام به درخت
بخشیده می شود روح انسانی ام به جویبار
ذره ای معلق در انتظارِ انفجاری بزرگ .
و این منِ کمتر
در امتدادِ رقصِ شعله هایِ آتش
در نجوایِ شبانه یِ باد با جنگل
در لذتِ هم آغوشیِ دو تن
در تناسخ بینِ دو سنگ
در هفت اُمین برگِ لوتوس هایِ آبی
متجلی می شوم
ابر را آبستن می کنم به باران
می بارم ...می بارم... م ی ب ا ر م ...
.
نعره می شوم در حنجره یِ ماده شیرِ خفته
خواب می شوم در چشمانِ مردِ مسافرِ ژولیده
خنده می شوم بر لبانِ کودکِ گرسنه یِ نالیده
رود خانه می شوم بر پوستِ چروکِ زمینِ خشکیده
آغوش می شوم در دستانِ تنهایِ زن رقصنده
باد را آبستن می کنم به گردباد
رها ..... رها.... ر ه ا .....
و دوباره باز می گردم
و سه باره باز می گردم
و هزار باره باز می گردم
این وعده ایست که درآخرین بوسه یِ معشوق به سرباز دادم
این وعده ایست که در آخرین وداعِ مادر به کودک دادم
این وعده ایست که در آخرین رویشِ شقایق به بهار دادم
ذرهای معلق در خلسه ی انفجاری بزرگ
و این منِ کم تر
خود را آبستن می کند به هیچ
هیچ .... هیچ .... ه ی چ
و تنها
ه
ی
چ
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و جالب بود