دوشنبه ۳ دی
برای تو شعری از علی چناری
از دفتر افق نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱۳ شهريور ۱۳۹۸ ۲۲:۲۲ شماره ثبت ۷۶۸۲۰
بازدید : ۵۴۱ | نظرات : ۲
|
آخرین اشعار ناب علی چناری
|
آماده ام...
هر چند هُرمِ نفس هایم در گردشِ این روزگار به شمارش و بانگ تپش های قلب بر سینه ام فقیر
هر چند قدم های من کوتاه باشد و جاده رسیدن به تو ناهموار
من و نگاه عاشقم هم عهد میشویم در این برهوت لم یزرعِ عشق
در این خشکسالیِ عاشقانه ها
تا تو را از دلِ سراب ها بیرون نکشیم دل به هیچ آبادی و هیچ چشمه ساری نخواهیم داد .
ما هم مسیر میشویم حتی اگر کویر وجودمان در حسرت جرعه آبی عطش را فریاد کشد تشنگی را آواز ، ابرِ چشمانِ آسمانیت را هیچگاه به بارانی آشنا نخواهیم داشت .
روزها رویای تو را دارم شب ها رویای تو...
نه نور خورشیدی یاد تابش نگاهت را از صفحه چشمم طاهر ، نه وجود ظلمتی بر پیکره درخشانت در قلب من تاریک
تو ، حسرت ستاره ها را معلوم داشتی افسوس ماه را مشهود
و دریغا به حال آسمانی که معرفت نور را نداشت
داشت اگر
چون تویی را
به زمینیان وانمیگزارد
زمین گوهرش واضح شد ، وجود تو ظاهر...
تو کجای این سرزمینِ پر از خاک و دود پنهان بودی که لطافت عطر بهاریت به مشامِ نوروز تبارم نمیرسید
تو خورشیدِ کدام منظومه ایی که سیاره تنهای وجودم از پرتو پاک نگاهت محروم بود .
و خدایم عجیب بخشنده است...
نَه شب بود نَه روز
نه نور آنچنان تا افق ها دیده شود
نه ظلمتی که چشم ، چشم را نبیند
هر چه بود ، کمی قبل از سَحر ، آنجا که پیامدارِ آسمان سرودِ نیایش را آواز داد
بازیِ نور بود ، در بازتاب عشق و بندگی ، شفقی نگاهم را نشانه داشت ، عجیب...
چشمانم مست شد...
از این طلوع فجر
از این صبح صادق
از این حضور نور در ظلمت
دستانم به آسمان بلند شد و دعای بنده ایی به گوش عرشیان رسید
از موجِ بلند این نیایش تبسمی به لبان مقربین نشست
و همهمه ایی بالادستیان را فرا گرفت
ناگهان بانگِ عاشقی از درگاه معرفتِ خدای عالمیان ، گوش عرشیان را خوش داشت و فرمود :
" عطا شد آنچه باید "
علی چناری
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و جالب بود