دیار..565 عارفانه عاشقانه
شب ها من و یاد رخت ، پیمانه ها با هم زنیم
شاد و غزل خوان تا سحر، چون جامِ مینا آمده
آن معدن عشق و وفا ، افتاده عکسش روی دل
همچون نسیم نو بهار، در کلبه ی ما آمده
مستی ز لب هایش دهد، ساغر ز شهلایش دهد،
ای عاشقان الغوث چون ، آن مه به یغماآمده
پشت سکوت خاطره ، چشمان من دق می کند
در بغض خیس پنجره ، وقتی که لیلا آمده
همچون گل یاسی بتا، خوش عطر و زیبایی مرا
نقش خیالم گشته ای ، ای یار والا آمده
در برگ برگ خاطراتم ، ماندنی شد یاد او
در خواب می بینم که او، شیرین و زیبا آمده
من خواب راهم چون دلم ، از دست دادم سالها
شب ها نخوابم چون رقیب، هر شب به رویا آمده
کی می رود از خاطرم، نقشی شده بر جان من
یادش مرا در زندگی ، هردم به معنا آمده
وقتی که واژه های من، در زلف او گم میشود
با پیچ و تاب زلف او ، صدها معما آمده
ابیات شعر من شده، گلواژه های عاشقی
آری غزلهای دلم ، با عشق سودا آمده
#م_ب_انصاری_دزفولی
دلنشين و زيباست