#م_ت_
رفتی و این قلب رنجورم چنین...
در درون سینه ام بی تاب شد...
چشمهایم طاقت گرمای اشکم را نکرد...
سرخ شد از سوز اشک...
کور شد از انتظار...
من چه می دانستم که بعد رفتنت...
همچو یک شیشه؛ دل بیچا ره ام...
زیر آورار غم تو بشکند...
ساده بودم ناشی و بی تجربه...
قصّه می پنداشتم من عشق را...
باورم می شد مگر...
باز هم در این زمان، می توان فرهاد شد...
بار دیگر از غم شیرین به کوه و بیشه زد...
یا به قلب سخت صخره تیشه زد....
کار دنیا را ببین...
آخر آن عشق سوزان را چه شد...
خوب بود آغاز؛ پا یان را چه شد...
وای بر دل نعشه از عشق تو بود و بی خبر...
این خماری فراق؛ خاطرات روزهای بودنت...
حسرت چشمان ناز و رنگیت...
سخت می آید مرا....
رفتی و باور ندارم من چرا...
رفت از کف ای امان صبر و قرار....
چشم در راه تو ماندم روزها تا وقت شب...
هر شبی تا که سحر...
آنچنان که روزگارم تیره شد...
انتظارم همچنان شد بی ثمر...
چشمها ی خسته ی من تا ابد...
اینچنین بی خواب شد...
#م_ت_
زلال احساستان جاری به مهر