رهایم در جهان پر غم و رنج
شکافم بس زمینها در پی گنج
چه سرگردان به دشت و کوه و صحرا
چو اسب غلت می زنم روی علفها
شدم مشغول با سنج و دف و نی
دگر غافل شدم از مرگ در پی
مثال آن کسی صد سال خفته
چنان مدهوش گویا مثل مرده
ولی دل مرده صد بدتر ز مرده
عنان خود به شیطانها سپرده
چسان گویم به چشمانی که باز است
ره در پیش بس دور و دراز است
ولی دانم که چون داری مرا دوست
زنی چوبت که این ضربت چه نیکو ست
بزن هر چه زنی دارم ترا دوست
ز دستت زهر هم حلوای خوش بوست
برادر عاشقی سری نهان است
گهی پنهان و گاهی هم عیان است
بلا و درد و رنج و نا خوشی ها
ز نا مردی و ظلم و نا کسی ها
ز دست خویش و غیر و خود سری ها
چه بسیار است این گونه بدی ها
همه لطف خدا خیر و صلاح است
برای مومنین این سر و راز است
نکردم فکر که من می باشم انسان
کنم پرواز سوی حی سبحان
شوم فائزبه الطاف اللهی
به جمع شیعیان با تاج شاهی
روم در مجمع آن رو سفیدان
پر است در شانشان آیات قرآن
خداوندا به شاه رو سفیدان
ز الطافت مرا محروم مگردان
تمام شیعیان را از عنایت
ز ظلم دشمنان بنما حفاظت
بسیار زیبا و آموزنده بود
دستمریزاد