جمعه ۲ آذر
|
دفاتر شعر مرصاد رسولی(آسف)
آخرین اشعار ناب مرصاد رسولی(آسف)
|
چشمان تو کل جهانم بود
بگذار تا پیش تو برگردم
آخر نمیدانی در این مسلخ
جغرافیای مبهم دردم
خورشید دنیای منی امّا
رفتی ببین با درد محدودم
لعنت بر این اصل تعادل باد
پیش تو و دور از تو نابودم
در این مدار خود فراموشی
من دور خود بیهوده میگردم
در خنده هایم اشک جاری شد
ویرانه ای خاموش و دلسردم
دل داده بودم پای تو رفتی
بعد تو در من عاشقی مرده ست
چون بت پرستی بعد قربانی
دیده که معبودش ترک خورده ست
من با تو از کفرم گذر کردم
وقتی که فهمیدم خدایی هست
من عاشق او گشته ام بی شک
در دل برایت باز جایی هست
گرد و غبار رفتنت باقیست
بر روی این تمثال تنهایی
من با خیالت عالمی دارم
ای رفته از من باز اینجایی
درگیر رویاهای بی مرزم
در کوچه های شهر بی شاعر
چون جاده ای متروک ماندم من
در سوگ جای پای یک عابر
بر روی تاک عشق میکوبی
با یک تبر در این وجود من
امّا نمیدانی که میروید
عشقی دگر در تار و پود من...
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و غمگین بود