ببخشید لذت عشق
داری مدامکفرمرادرمیآوری
هرجا کلاه خواستهام ! سرمیآوری
((وقتی بساط عیش خودش جورمیشود))
باحیله یک بهانه ی دیگرمی آوری
گوشم پر از نصیحت و وعظ است و بازهم
هی نطق می کنی و قند مکرر می آوری
گاهی به پیش آینه خود را مرور کن
با چشم خود بگو که پدر درمی آوری
گویند سوزنی به خود و نشتری به خلق
نشتر که جای خویش تو خنجر می آوری
یک شاخ گل زشاخه که چیدم بنام عشق
در بزبیار معرکه پرپر می آوری
ای باز با تو مرا آرزوست یک پرواز
در آرزوی من مثل ز کبوتر می آوری
با کس نگویم اینکه مرا همچو مسگری
تا گردنم زنند به شوشتر می آوری
فهمیدم اینکه قاب مرا خوب دزدیدی
کافر مرا به کیش خود آخر می آوری
دانم ز هر چه شعر و غزل در کف من است
لب باز اگر کنید تو بهتر می آوری
مشکوة توکل اول خرداد 1391
سعی کردم در هر بیت یک ضرب المثل یا کنایه بیاورم امید که مقبول طبعان واقع گردد
مصرع داخل پرانتز از یک قصیده از فردوسی فراهانی میباشد
گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود
گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود
گاهی بساط عیش خودش جور میشود
گاهی دگر، تهیه به دستور میشود
گه جور میشود خود آن بیمقدمه
گه با دو صد مقدمه ناجور میشود
گاهی هزار دوره دعا بیاجابت است