چو حب مال پر کرده دلم را
دگر گم کرده راه منزلم را
در این مهمان سرا چند روز مانم
چه کس مانده که من باید بمانم
علائق بسته کل دست و پایم
فلز زرد و جمع سکه هایم
شدم مشغول مبل و پرده و رنگ
به قالی و ماشین با مکر و نیرنگ
چه سوء استفاده کردم از لباسم
و با چند انگشتری وقت نمازم
چو اسبم سر در آخور در طویله
به جمع مال با صد مکر و حیله
عحب پایم شکسته چشم ها کور
شب تاریک با راهی بسی دور
تو با آسوده خاطر خوش نشسته
نگه کن عارفان خود شکسته
به روز در کار و با خدمت به مردم
به شب بیدار و راه پر تلاطم
ز ذکر یا حقش او نیست خسته
به تاریکی و با در های بسته
بیا تا وقت داری دست و پا کن
ز قید و بند ها خود را رها کن
تا چشم بر هم زنی در قعر گوری
خوراک کرمها و مار و موری
چگونه جنگ با دستان بسته
چسان پرواز با بال شکسته
که از یاد بردی معصیت ها
به حق بندگان ظلم و ستم ها
رحم آزردی و همسایگان را
به سخریه گرفتی عارفان را
در این آشفته بازار گرانی
مکیدی خون هر پیر و جوانی
به نام مذهب و اسلام و ایمان
چه مردم بار ها کردی پریشان
چقدر دوریم از اسلام و قرآن
ز اسلام مانده نام و حرفی از آن
تو حالا ای عزیز بسیار کن کار
نه آن موقع که بگذشت کار از کار
تو همت کن خدایت مهربان است
بهشت آخرت خیلی گران است
زقید و بند رها کن دست و پایت
به بین در پیش رو دار بقایت
گمان کردی چو مردی خاک گشتی
نباشد مثل اول بازگشتی
خیال باطل است و فکر بی جا
که شیطان است دامش در همین جا
بیا با هم بخواهیم از خداوند
رها مان سازد از هر قید و هر بند
نه ثروتها و پارتی ها که داری
از آنها بر نیاید هیچ کاری
خو شا آنان که این بند ها شکستند
ز زرق و برق ها مردانه رستند
گنه بسیار و بس بارم گران است
ولی دانم خدایم مهربان است
چو حب مرتضی(ع) در سینه دارم
یقین دارم که آخر رستگارم
شورانگیز و زیبا بود
دستمریزاد
خرم و خوش با شید