نمی دانم چه خواهد شد میان دست های ما
پلی از حادثه حائل به روی قلب های ما
نشسته روبروی هم پر از، تردید و امائیم
که تا آخر کنار هم و یا با هم نمی پائیم
نگاهم خیره بر چشمت و تو خیره به چشمانم
به قلبت خانه خواهم کرد ویا که همچو مهمانم ؟
چقدر این فاصله دور است میان قلب تو با من
رها شو لحظه ای در من ، بیا در خود مرا بشکن
ازین آیا و پرسش ها بیا دوری کنیم این بار
فرو بندیم لب و گوید سخن دل های ما یک بار
مقدر می شود انچه، نوشته دفتر تقدیر
چرا درگیر آن باشیم چرا در پا نهیم زنجیر
بیا دریاب این دم را همین لحظه که در آنیم
چرا غافل ز امروزیم ز فرداها هراسانیم
سپاریم گوش خود را به، صدای قلب یکدیگر
فشاریم دست هامان را به گرمی دست همدیگر
کنار هم کنون هستیم ،چه غم از بیم فرداها
چه بهتر می توان باشیم کمی دلخوش به رویاها
نگاه انتظارم را بکن سرشار از امید
ز چشمان تو می گیرم منم این آیه ی تردید
برای بردنم با خود به مرز ناشکیبایی
بزن قفلی به بایدها، به وحشت های هرجایی
در آغوشت مرا دریاب ،ز تنهایی گریزانم
به این باور کنارم باش ، که لیلای تو می مانم
مثنوی بسیار زیبا و دلنشین بود
جسارتا قافیه بیت پنجم؟