ته عطر های کهنه این کوچه
پر از...
رقص سماع ،سکوت و تنهایست
نوازش هایی از جنس فروغ میان دختران اطلسی
آسمان و ریسمان ندیده
تنها دلخوشی شمشاد های کنار جوی شده ست
اینجا زمستان پیاده می آید و پیاده می رود
اما..
بهار سوار، باد های بی آب و آیینه
تمام محله را در ثانیه ایی،میهمان ترانه های
پیرمرد سه تار زن،کور می کند...
تنها آرزوی آسمان ته این کوچه
بوی کباب و ریحان،سر سفره
بچه ها ی هفت سنگ باز مهاجر ست...
در عمق انعکاس رد پای خاطرات این کوچه
درختان صنوبر پر ازفریاد خاتون های
فانوس به دست بی هوس ست....
ته این کوچه..
پر از گلایه های کفتر های،بی قرار باران ندیده ست...
بغض هم بغض های قدیم
بوی عسل و مشک می داد
ته بغض های قدیم،پر از آشتی و بهانه دیدن بود
خطوط خنده همساده ها
محو می کرد،خستگی رفتگر گونه سرخ را از مدار زمین
قبل ها ته این کوچه
فراموشخانه ای بود وسط اقیانوس از جنس
سفال کوچک و شراب
الان سقفی دارد چوبی،بلمی شیفته آب
حبه قندی
چای دیشلمه ایی
یک پاره سنگ دیزی بز باشی
و آخر هفته ای پر از صلوات
جهت رفتگان از سفره دلمان....
برای یک سلام بی منت
ته این کوچه ،لب ها همه تب میکردند...
مادران بی زیلو
ته این کوچه به امید فردا بودند
تن ها شعله ور از جنگ بودند
میان این دو ،سه سطر زندگی
بجای کلمات،خون ها جاری بودند
خلاصه ته این کوچه
روزگاری
مردمانی ،پر از شعر های ناتمام بودند....