بس که در اندیشه ی فرّ و کمالی، شیخنا
چون رعیّت زیر بار غم ننالی، شیخنا
حظ ببر از شهد قدرت تا توانی بی خیال
پُز بده داری اگر کوپال و یالی، شیخنا
خوب فهمیدی بکار آید چرا بی دنگ و فنگ
مار کبری را فقط خوش خط و خالی، شیخنا
حال گیری می کنی از مردمان با قال و قیل
پیچ و خم پیمای رِندِ قیل و قالی، شیخنا
درد ما از حد گذشت اندوهمان ممتد تر است
خاطر آویزت نمی گردد وبالی، شیخنا
راهت از راه خدا دارد سه فرسخ، فاصله
می دهی یک درصد آیا احتمالی، شیخنا؟
ما گمان کردیم داری بس که بی پیرایه ای
مثل آب زمزم و کوثر، زلالی، شیخنا
می شود آیا تو هم از فرط بی چیزی شوی
مثل ما سرشار از اندوهی، ملالی شیخنا؟
می شود آیا که بنشینی سر جایت درست
شیر حور از سینه ی شیطان نپالی؟ شیخنا؟!
رک بگویم با تو تا برگردی از کجراهه ات
بس که هستی بی خیال و لا ابالی، شیخنا
ریشه دارد می دواند باوری در قلب ما
با تو کس هرگز نمی یابد تعالی، شیخنا
بی برو برگرد دستت رو شود آماده باش
مست اگر گردیدی از فرخنده فالی، شیخنا
ریشه ی ایمان ملّت حالیا خشکیده است
باورش را کرده ای کم دستمالی؟ شیخنا؟!