خداوندا گله دارم در اینجا
چرا ول هشته ای اهل زمین را
خدایا یک نظر برما فرود آی
کمی اندر زمین تا تار و پود آی
ز بالا این زمین خوش آب و رنگ است
ولی دومِن چو آیی پر ز ننگ است
مرام و معرفت کم گشته بسیار
برادر را کجا باشد به من کار؟
اگر چه ما همه دشمن ستیزیم
ولی گه گاه با خود میستیزیم
غنی کوبد به طبل خودنمایی
رئوسان نیز اندر خودستایی
فقیران سوژه هر انتخابات
پس از آن همچنان اندر خرابات
اعتماد ار رفت دیگر هیچ نیست
گل چو پرپر شد خزانی بیش نیست
تلخ می گویم ولی چشمان من
آنچه میبیند عدالت نیست اندر یک سخن
می فشاری بر کسی کز سادگی
نیست او را مکر و حیلت زادگی
وان کسی کز حیلتش نان می خورد
در امان است او ز اول تا ابد
امتحان ار هست این درد وبلا
از چه رو بر فقرا گردد روا ؟
گرچه گفتم ای خدا ، از درد و آه
غذر میخواهم ولی کبریت افتاده به کاه
هرکسی صبری و تابی باشدش
آزمودن هم ختامی بایدش
جز تو من را نیست غمخواری اگر
کن مرا شرمنده با کاری دگر
مناجاتی بسیار زیبا و رندانه بود