شخصی
پرسید از امام زمان
که کجایی ای امام زمان
امام گفت من هستم
تو کجایی در این زمان
امام گفت
آنجا که هیچ بودو هیچ نبود
من بودم
آنجا که خدا بودو خدا نبود
من بودم
آنجا که جهانی آمد
پدید از نابدید
آنجا که خدا گفت خلیفه بر گزینم
برای جهان خویش
انجا که فرشتگان رشک می ورزیدندو
اطاعت می نمودن
آنجا که شیطان
فریاد کشید ناله کرد
چه کسی عشق مرا زمن گرفت
چه کسی جان مرا زمن گرفت
چه کسی عزیزتر از من می گردد
هلاکش می کنم هلاک
انجا من بودم
آنجا برق نگاهش را درک کردم
که می گفت من عزیز بودمو دوست دارم عزیز تر شوم
من آتشم ولی کن ز مهر خاموش بودم
ولی کن زحسد بیدار
من چها کنم با او
خانه اش را براندازم زدروغ
ویرانش کنم ویران
من وسوسه می کنم او خود داند
اگر قبول کند چه شود
اگر قبول نکند وای چه کنم
آنجا که آدمی به آبو خاک آمد پدید
آنجا که خدا گفت
الستو بربکم
انجا که خدا بهشت را منزل آدم قرار داد
آنجا که آدم متحیر بود از خلقت
آنجا که آدم شیطان فریب داد
آنجا که آدم سیب گاز می زد
آنجا که شیطان رانده شد از بیش خدا ی
من بودم
آنجا که آدم اشک می ریخت برای توبه
آنجا که جدا ماندزمحبوب
آنجا که با محبوب گفتوگو می کرد
که من از بهشت تو دورم
غمی نیست
چگونه دوری تو را تحمل کنم
آنجا که خدا گفت
من با توام
خواهم آمد
انجا که آدم گفت چگونه و خدا گفت
تو در چشمان حوا مرا خواهی دید
وآنگاه که با او به گفتوگو نشستی
با من به گفتوگو نشسته ای
آنگاه بود که آدم عاشق شد
من بودم
آنجا که آدم به جستوجوی حوا
پرداخت
آنجا که ادم با خود می گفت
دوری بهشت برایم مشکل نیست
اما دوری تو برایم جانکاه است
آنجا که آدم شکفها می کرد
ناله می کردو هیچ نمی گفت
با فرزندان خویش
آنجا که شیس به پدر می گفت
چرا ساکت نشسته و هیچ نمی گوید
و پدر گفت
یاد دارم که خدایم می گفت
سکوت کن تا به جوار من برگردی
آنجا که قابیل هابیل را به حسد کشت
آنجا که خنده شیطان بلند شد
آنجا که خدا غمین بود
آنجا که رسولان می کشتن برای جهل خویش
مردم
آنجا که غذاب آمد برای قوم عادو صمود
آنجا که نوح را مسخره می کردن از بیغمبری
آنجا که کشتی بی دکان می ساخت
آنجا که ناله نوح به آسمان رفت
آنجا که فرزند خویش صدا زد با من بیا
به خدا پناه ور
من بودم
آنجا که آسمانو زمین غرق آب شد
آنجا که کافران خدا را باورکردن
آنجا که آسمانو زمین آرم گشت
به فرمان خدا
آنجا که نوح گفت خدا را سپاس گوید وگناه نکنید
آنجا که نجات یافتگان کافر شدن
و طوفان نوح را افسانه پنداشتن
آنجا که ابراهیم متولد شد
انجا که خدای دست ساز را نمی پرستید
آنجا که نمرود اعدای خدای می کرد
و خدا پشه ای فرستاد
من بود م
آنجا که بت ها رامی شکست
و تبر را بردوش بت بزرگ گذاشت
آنجا که در بین اتش بود اما گلستان
آنجا که اسماعیل را تنها گذاشت
در بیابان
آنجا که هاجر به شوق آب می دوید
برای فرزند خویش
آنجا که زمین اشک می ریخت
برای این زن
من انجا بودم
آنجا که اسماعیل ابراهیم به قتلگاه می برد
آنجا که صدای ما تورا آزمایش کریم شنید
و دلش آرام شد
آنجا که او را دوست می دانستن
آنجا که خانه دوست ترمیم می کرد
و دلش شاد بود
از اینکه خانه دوست ترمیم می کند
آنجا که فرعون خواب می دید
آنجا که طفلان سر می بریدن
بجرم پسر بودن
آنجا که موسی به دریا سپردن
آنجا که آسیه مهر به دامن گشود
آنجا که طفل آزمایش می کردن
آنجا که موسی از خدایان دور شد وکافری را کشت
آنجا که موسی چو پا نی می کرد
ودلش پر بود از ایمان
آنجا که آتشی از دور دید
ودلش پر نور شد
آنجا که با محبوب آشنا شد من بودم
آنجا که با هارون شتابان به سمت فرعون رفت
آنجا که گفت فرعون ایمان بیار
وگرنه با تو ستیزه کنم
آنجا که فرعونیان حمله ور شدن بر مومنین
آنجا که موسی دریا می شکافت و دوازده راه گشود
آنجا که فرعونیان به نیمه راه رسیدن
و دریا در یا شد
انجا که فرعون فریاد زد من ایمان اورده ام
ایمان
من بودم
انجا که موسی بنی اسراعیل را ترک کرد
انجا که اسراعیل ید بیضا و عصای اژدها شده
و دریای آرام شده به دست موسی را فراموش کرد
من بودم
آنجا که گاو سامری به خدای باور کردن
آنجا که اعزراعیل مقابل موسی قرار گرفت گفت
روز موعود فرا رسیده
و موسی گفت نه
نه
هیچ محبوبی جان محبوب نمی ستاند
و خدا گفت هیچ محبوبی دوری یارش را تحمل نمی کند
من بودم
آنجا که خدا جایگاهش را در بهشت به او نشان داد
و او گفت شتاب کن شتاب
آنجا که مومنین اطاعت می کردندو
کافران ستم
آنجا که مریم متولد شد و قدیس شد
آنجا که مریم ناپدید شد
وبر نخل خرما تکیه داد
آنجا که مسیح متولد شد
آنجا مریم سرزنش شد و روزه سکوت گرفت
آنجا که مسیح لب به سخن گشود
آنجا که بر او وحی فرستاده شد
انجا که محبت به سمت او روان شد
و بغض ها در دل
آنجا که مسیح مرده زنده می کردو از احمق فرار
آنجا که مسیح مرده زنده می کردو از احمق فرار
آنجا که مسیح به صلیب می کشیدن
آنجا که مردمان مسیحی شدن و از کلیمیان دور
من بودم
آنجا که طاق کسرا فرو ریخت و آشکده فارس خاموش شد
آنجا که محمد متولد شد آنجا که محمد را امین می نامند
و سنگ بر بیشانی ش می زدن
بجرم رسالت
آنجا که الف لام میم را نازل شد
آنجا که خدا گفت خودت را به سختی نینداز
آنجا که او گریه می کرد از جهل مردم
آنجا که اوبه عرش اعلی رفت
واو را حبیب خواندن
آنجا که مکه فتح شد ودلش آرام
آنجا که درحجت الواداع
دست علی گرفتو گفت
هر که من مولای او هستم علی مولای اوست
آنجا که دست علی گرفتندو تبریک گفتندو
به عهد خود وفا نکردن
آنجا که فدک را قصب کردن
و در بین کوچه ها سیلی به زهرا زدن
و راه خانه را گم کرد
انجا که پهلوی زهرا شکستن
آنجا که حیدرا دست بستن
و شمشیر بر او گشودن
انجا که زهرا با صورت نیلی و بازوی شکسته
به سمت مسجد دوید
انجا که زهرا خطبه می خواندو
امیر دست بسته بود
انجا که حیدر گفت به عمار به زهرا بگو نفرین نکند
و گرنه با خاک یکسان شویم
انجا که حیدر با زهرا وداع می کرد
آنجا که زهرا به دوش علی بود
آنجا که علی خانه نشین شد وچاه یاور
من بودم
آنجا که چاه می کندو گریه می کردو وقف می کرد
برای مردم
آنجا که علی سر برتنور داغ میبرد و می گفت
علی بترس از آتش جهنم
من بودم
آنجا که کافران پیمان کردن در مکه
برای قتل او
انجا که ضربتی برفرق او زدن
وگفت فزت وبرب الکعبه
آنجا که حسن بود تنهاترین سردار
آنجا که حسن هیچ نداشت یاور
آنجا که حسن صلح می کرد در غربت
آنجا که حسن زهر می نوشید
از جفا من بودم
آنجا که نامه ها سرازیر شد برای حسین
آنجا که مسلم غریب شد در کوفه
آنجا که مهمان طوعه شد
در کوفه
آنجا که سرش جدا شد
وتنش فتاد از دارالعماره
آنجا که تیغ کشیدن
از برای حسین
انجا که حسین آمد از کربلا
من بودم
آنجا که حر صدا زد به ایستید به اذن امیر
آنجا که حسین گفت صدا زد مادرت به عزایت
بنشیند کیست که جلوی مرا بگیرد
و حر گفت هرکس که مرا چنین صدا زد چنان صدایش زنم
اما چکنم که مادرت زهراست
من بودم
آنجا که حر جانب حسین دوید و شرمنده
آنجا که حسین خار می کندو گریه می کرد
آنجا که صدای هل من ناصر ینصرونی بگوش می رسید
آنجا که یاران جان می دادندو جان می گرفتن
آنجا که حسین تنها شدو بی یاور
آنجا که حسین گفت به حرامیان گر مسلمان نیستید
آزاده باشید
انجا که زینب صدا زد یا اخی تو برادر منی
من بودم کاش نبودم
آنجا که سرها زتن جدا شدندو با یار آمیخته
آنجا که کوفیان سنگ می زدندو کف
آنجا که نان خشک به سمت کودکان حسین برتاب می کردن
آنجا که طفل حسن بابا بابا می کرد
آنجا که سر بابا در بقل داشت
و مادرانه ناز می کرد
وقصه اش را به زبان کودکانه می گفت
بابا بابا مرا زدن بابا گشوارام را کشیدن
بابا دست عدو از صورتم بزرگتر بود
من بودم
من بودم آنجا که کودکی جان سبرد
آنجا که زینب کودکی را جا می گذاشت
در غربت
آنجا که سجاد آب می دیدو کودکو نوزاد می دید
جوان رعنا می دید گریه می کرد گریه
آنجا که باقر تعلیم علم می کرد وقصه کربلا مرور
آنجا که صادق درس می داد و تعلیم شاگرد
آنجا که جعفر در بند بودو سیاه چال
آنجا که رضا جانب مرو می بردن
برای ولیعهدی من بودم
انجا که جواد بر بام خفته بود
و پرندگان سایه بان
من بودم
آنجا که امام هادی هدایت می کرد
انجا که امام عسکری در نظر بود
آنجا که من از شما دعا می خواستم دعا
برای فرج
ومن هستم در تمام اعمال شیعیان
ومن هستم در غربت و تنهایی
و تو کجایی کجایی در غربت تنهایی من
و من هستم