بر تن کاغذ ذهنت بسپار
که بهشت جای من است
آسمان شاهد بود
عصر آنروز که بر پشت پدر پای زدند
مادرم سیب فراوان می خواست
و پدر تا نفس آخر خود آه کشید
زیر لب زمزمه کرد
و گناه تو چه بود فرزندم
چه شد آنروز خدا هیچ گذشتی ننمود
مگر ابلیس بدستان خدا بر ره او سبز نشد
باز جبر. باز تو مختار شدی. که خدا حکم کند
روبرو ابلیسی است
ز ازل شاهدی بر خلقت من
از من او بیشتراز راز درونم آگه
چه گرفتار شدم
مادرم . آه . ویار تو مرا گمراه کرد
پسر نوح زکشتی جا ماند
چقدر عالم و زاهد که از او زخم فراوان خوردند
از پس کار خودش بیشتر از استاد است
ومن خام روان از پس او
گفت شیطان
که مرا از شکم مادریم فارغ کرد
و به آغوش خودش راهی قبر خواهد کرد
نقش من باختن است
وبهشت ارزانی آن پا که به پشت پدرم ضربه زدش
پس خدا راست نبود
پدرم گفت چرا فرزندم
انتخاب تو چرا جرجیس بود
دست در دست تبر. برو با ابراهیم
بت کده ویران کن
زتو این می خواهیم
هان تو دستان خدا را بدر آر از آستین
پیشتر تا دل عریان خدا فاش شود
تن عریان خودت را به او تقدیم نکن
آخر راه خدا چشم به راه
که تو پیروز از این حادثه بیرون آیی
همتی کن بشتاب
لحظه ای هست غنیمت
اگر از کاسه شرب ازلی نوش کنی
هر چه ابلیس زمان هست فراموش کنی
وبهشت بازیچه است
تو بخواه . باز خدا حکم کند
پدر خاک به من طعنه زدش
که فقط عشق فقط عشق فقط عشق خدا
دل خود را تو به اهلش بسپار
قلب تو جای خداست
آفتش ذره ای مثقال عزیز کبرو گناست
وخدا چشم براه
وخدا چشم براه
تو به این دل نگرانی نکند پشت کنی