وقتی خدا هم از غم و ناله ی من خسته میشه
وقتی درای رحمتش یکی یکی بسته میشه
وقتی که گریه می کنه به خلوتش یه دونه مرد
وقتی که از پا میشینه به زیر بار کوه درد
دوباره بارونی میشه چشمای خیس آسمون
می باره اشکای خدا به لاله های بی زبون
غروبا وقتی که دلم میگیره از دست همه
وقتی که خسته می شم از شهر شلوغ وهمهمه
یه گوشه ای میشینم و با خدا خلوت می کنم
اون و با شعر تازه ای به خونه دعوت می کنم
می گم خدای مهربون ،شاه زمین و آسمون
بیاو همراه من از غصه ی تنهایی بخون
تو که می دونی تنهایی درد و عذاب سختیه
این همه ناله های من بهای شوم بختیه
پس چرا دردای من و شبی دوا نمی کنی؟
برای رفع غصه هام من و دعا نمی کنی
بعید از تو ای خدا که گریه هام و می بینی
قطره به قطره اشکام و از گل چشمام میچینی
ولی من و با این همه مشکلا تنها میزاری
به جای بارون وفا عذاب و محنت میباری
خدایا آن کن که به از این شودم حال خراب
دوباره گل کند دل گم شده در صحن سراب
پیرزاد