رنجنامه ی کودکان بی پناه
به هر شهری که قدم می گذاریم ، بعضاَ در گوشه و کنارخیابانها با کودکان بیگناهی مواجه می شویم که در آغوش مادران متکدی خود به خوابی ناز فرورفته اند، غافل از اینکه دستان حرص و آز نامحرمان از خدا بی خبر چه نقشه های شومی را برای آینده شان رقم خواهند زد.
منظومه ی زیر رنجنامه ی این کودکان بی پناه است:
در انبوه نگاه چشمها، کودک
کنار مادرش آرام خوابیده
چنان در خواب معصومانه اش غرق است
تو گویی خویش را پیش خدا دیده
***
و ناگه می شود از خواب خوش بیدار
دلم از گریه اش بیتاب می گردد
که دنیا در نگاه باورم گویی
چنان پژمرده چون مرداب می گردد
***
ودست مادر بیچاره اش خالیست
دلش چون کوه غم می گردد از این درد
چنان تلخ است هستی در نگاه او
که پشت عرش هم می لرزد از این درد
***
و احساس لطیف عاطفه گاهی
به جوش آید ز سوی عابرانی چند
و بعدش قرص نان یا سکه ای ناچیز
شود روزی برای مادر و فرزند
***
به هر کوی و خیابان کوچه و برزن
شده این ماجرا بس تلخ و تکراری
دگر وقت است در جوش و خروش آید
تمام قلبها را دیگ همیاری
***
بلای شوم فقر و درد ناداری
شود آیا که گردد ریشه کن روزی؟!
فقط با همت و تدبیر می گردد
نصیب کودکان شادی و بهروزی
سروده ی محمدرضا کوزه گر کالجی
ساری – آذرماه 1384 هجری خورشیدی