« دير كهن »
بارالها ! من از این دیر کهن3 چون گذرم
دستآورد خود از دیر ، که نتوان بِبَرم
حاصل کارم ازاین دیر چه بود است وچه هست
هر چه نیکو نگرم ، هیچ نباشد بِبَرم
روز و شب فکر من این بود، نگهبانی دیر
طی شد آن فکر من و دیر چه آرَد بسرم
خواب غفلت که ببردم به ره خوف وخطر
دور بیدار شدم ، در دَم مرگ از خطرم
راه پُـر خوف وخطر بینم و وامانده به راه
چاره ای نیست من امروزه در این رهگذرم
اينچنين نكته ي مرگي ،كه بديدم امروز
با خبر گشتم و جوياي نكاتي ديگرم
قوم و خویشان من امروزه، مدد کی دهنم
کی بداننـد کز آن راه چرا خون جگرم
مال و اموال و همه حشمتم4،آرند به دست
ترسـم اینها نـدهند ، خرجـی راه سفرم
چهره ی من اگرم مثل قمر5 بود زِ حُسن
حالیا غرق خسوف6 است،ببین این قمرم
از رفاقت خبری نیست ، به دنیـای دنـی
هر که این نکته بفهمید ، بگوید خبرم
نکته دانی و رفاقت اثرش بود به من
کو رفیقی که دگر باره بجوید اثرم
قدرتی درکمرم بود، پُـر از خشم و خروش
فعلاً آن قدرت من نیست و خم شد کمرم
بار سنگين امانت،كه به دوشم زِ خداست
اينچنين بار امانت ، به چه طرزي بـبرم
شور و شرها به سرم بود، از این دیر کهن
حالیا فارغ از این دیرم و آن شور و شرم
کاروان اجل و مرگ ، به من حمله نمود
آخر آن ضربه ی دستش ، بزند مغز سرم
کاروان ره منزلگه عقبی به کجاست
تا زِ فیض و کرمش، جان به قیامت بِبَرم
در همین منزل دنیـا بشنیدم همه جا
از همان منزل عقبی بنمودن خبرم
هر هنر کز اثر دست من آمد به وجود
هنـر مرگ برون کرد ، زِ دستم هنـرم
بار الها ! سر سجاده ی خود وقت نماز
حاجتم بود زِ لطف و کرمت ، بهره برم
با چنین گریه و زاری و چنین عجز و نیاز
ای خدایا بنگر اشک در این چشم ترم
با چنین نیت صاف و سر تسلیم زِ من
باشد امید ، که فیضی برسانی به سرم
بارالها ! اگر آرم به کفم خاک رهت
می نهم خاک رهت ،بر سر لوح بصرم2
پرده داران عفاف ملکوتـی به یقیـن
به دری ره ندهندم ، من اگر پرده درم
پرده پوشی بنمودم ، اگر از عیب خودم
بهتر آن بود ،که من پرده ی مردم ندرم
باقی از من اثری نیست ، بجز پند نکو
یاوران غیـر نکویـی ، چه بمانـد اثرم
زنده دل بودن و با خالق خود راز و نیاز
با چنین راز و نیاز است ، که دل زنده ترم
نقش اسـرار الهـی ، به دل زنده بُوَد
کور دل هستم، اگر نقش تو را پی نبرم
حافظ اسرار الهی به حقیقت بنمود
من به تقلید همان حافظ نیکو سِـیَرم
طائر3 باغ جنان ، کز سر عالم بپرید
یک سر بال و پرش ، بر همه عالم بخرم
کوس رحلت4 بزدنـد آن شعـرا و رفتنـد
من که وامانده ی آنها شده ام یک نفرم
هاتف غیب الهی به من این مجد5 بداد
که خدا گفته : زِ لطفم به بهشتت بِبَرم
ای خدا ! کارم اگر درخط فرمان تو نیست
باشد امید به لطفت ،که زِ قهرت گذرم
ای حسن ، لطف خدا می بُوَد6 از بهر بشر
نا امیـدی نکنم ، نسـل و نـژاد بشـرم
٭٭٭
3- دنيا 4- شكوه- بزرگي- منزلت 5- ماه 6- ماه گرفتگي
1- ناتواني و حاجت 2- صفحه چشم 3- پرنده 4- طبل مرگ 5- بزرگی 6- می باشد
مناجاتی زیبا و آموزنده