فریادِ"بی تو هرگز" ام را خوب میدیدی
با یک غرورِ بی سر و ته... باز خندیدی
وقتی سکوتت ؛ پاسخ ِ……من دوست دارمت
وقتی نگاهت میرود من هم به دنبالت....
شاید نفهمیدی کسی جز "ما " نمی کٌُشتی
"با هم" قراری داشت اینجا....کوچه پشتی!!!
در اضطراب ....دلهره ....کفشامو پوشیدم
با خنده های مبهمی..... آیینه.... بوسیدم
کردم سقوط از خاطراتی در ورای ذهن
دارم نگاهش میکنم.... از ماسوای ذهن
باید گذشت از هر چه تقدیر است و راضی بود
دارم قبولت میکنم عشقت یه بازی بود....
لعنت به این رگ های خالی از پُرِ غیرت
لعنت به این چشمان هیز و هرزهء نعمت!
نعمت که ناشکری کنی لعنت بر او باشد
من رفتم اما شاید این اَت آرزو باشد
شاید ولی شاید ولی شاید..... ولی شاید
شاید نگاهت وسوسه بر لحن یک "باید"
یا یک توهم از پس فردای نافرجام یک خواهر
یا باعث نفرین درد اندود و وحشتناک یک مادر
یادم نمی آید ...وفا داری بلد بودی؟؟؟!
پایت به پایت پشت پا میزد که رد بودی!
مشکل همین جا بین یک لبخند تو خالی ست
مشکل میان تو و من یک مای پوشالی ست
مشکل فقط تضمین یک کنکور ادواری ست
مشکل منم مشکل تویی یا شعر تکراری ست؟
اما چرا تحقیر یا تهدید میکردی نمیدانم
دانستن این عیب هایت را نمی خواهم
دانستن تختی که جمشیدی شده از تو
یا دیدن مویی که خورشیدی شده از تو!
آن تخت را بعد از تو کوروش هم به یغما داد
گرمای عشقم را نفهمی ات به سرما داد
لایق نبودی ...بگذریم..... جای شما خالی...
عاشق شدم
عاشق شد و
عاشق شدیم
...............................جای شما خالی!
هرچیز جایش تازگی ها شد به من معلوم
جای خدا جای شما جای کسی معدوم!
من بودم و یک خاطره در حاله ای از نور
تو بودی و یک حسرت و یک التماس از دور
همیشه در یک رابطه وقتی تو خوبی میتونی سرتو بگیری بالا و بگی :فدای سرم.
رضا موسوی 6/3/91