۱ -
در چنگالِ عشق تو گرفتار آمده ام.
می گدازم ، می سوزم .
فرو می نشینم ، خاموش می شوم.
ضربه ، ضربه ، ضربه
داغ می شوم ، سرد می شوم
داغ می شوم ، سرد می شوم.
داغ می شوم در کوره ی سوزانِ احساست.
سرد می شوم در آبِ بی تفاوت و بی ثبات و ناهمگونِ نگاهت.
ضربه ، ضربه ، ضربه
سخت شده ام ، سخت و خشک و سرکوب شده
تمامیِ وجودِ خود را به تو سپرده ام.
دیگر فولاد گشته ام.
*****************
۲-
می خواهم بدانم ...
می گدازی.
می خواهم بگویم ...
می خوابی.
می خواهم بسازم ...
می خندی.
تو می دانی ، تو می گویی ، تو می توانی.
من در زمامداریِ تاریکِ تو شیئی بی جانم.
همانندِ مجسمه ای برنزی یا شاید ظرفی سفالی .
از قلعه ی سنگینِ تو می گریزم
تنهایت می گذارم تو را با همه ی امتیازهایِ بی مصرفی که از زندگی جمع کرده ای.
من اسیرِ تو نخواهم بود.
عقربه ها به من هشدار می دهند.
***************
۳-
بگذار فلک به عاشقان پیله کند .
با راهروانِ زندگی حیله کند .
شاید که در این عذاب پروانه شدیم .
گویا که الم باخته را چیره کند.
بسيار زيبا و دلنشين بودند