« جلوه ي حُسن »
به تماشای تو گرمنـد ، تماشایی ها
گِرد شمع تو بگردند ، به زیبایی ها
بی بصیرت نتوان دید ، تو را یک نظری
به بصیرت بتوان دید ، نه بینایی ها
منشأ چشم مرا ، حاجت دیدار تو بود
وَرنه حاجت نَـبُدش، هیچ به زیبایی ها
روشن از پرتو حُسن2 تو بشد چشم بشر
روشنایی تو شد ، منـشأ3 بینایی ها
هر که زیبا نظرس، از اثر حُسن تو است
تا که تصدیق توان کرد ، به زیبایی ها
عارفان قبله ی مقصود تو را دیدن و بس
وَرنه کی شُهره ی شهرن ، به تماشایی ها
خضر و الیاس چشیدن ز تو آن آب حیات
تا حیاتـش دهن از مرگ بیابانی ها
شبنم زُلف تو افتد ، چو نسیمی به زمین
سبز و سیراب شدن ، سبزه و صحرایی ها
دانش از پرتو نور تو ، توان پـی بِبَرد
تا که مقیاس کند ، زشتی و زیبایی ها
جوهر خاک کجا ، زشتی و زیبا نگرد
تا نـتابد زِ تو بر خاک ، شکیبایی ها
حسن از جلوه ي حُسن تو،نظر سوی توکرد
وَرنه از آدم خاکی ، نَـبُد این بینایی ها
٭٭٭
1- نبودش 2 – جمال – نیکویی 3- اصل و مبدأ