« يار دانا »
يار داناتري از خلق جهان ، يار من است
ياور خلق جهان ، ناظر گفتار من است
جلوه اي كرد رُخش بر من و بر بست نقاب
من تفؤل2 زدم آن ،در پـي ديدار من است
سالها مي گذرد ، نيّت من در پي اوست
نيّت من به همان ، آن پي آزار من است
هر چه نيت به دلم بود ، نوشتـم به قلم
اين قلم ، شاهد اين نيت دستار3 من است
من به اميد رضايـش ، همه كاري بكنم
از چه ثابت شود آن،راضي از اين كار من است
روزگاري است در اين كارم و اين راه و روش
اندر اين راه و روش، اوست نگهدار من است
هر غمي را دل من ،شادي از آن مي طلبد
دل بياموزدم آن است،كه غمخوار من است
دشمن است آنكه زِ خود ،غم بنهد بر دل من
آنكه غم مي برد از اين دل من،يار من است
مي توانم دل خود را ، بـسپارم به همان
كه يقين دارمـش آنها پِـي4 دلدار من است
دانشـي را كه بياموختم از دانش دل
خط نوشتم، خطم از دانش بسيار من است
هاتف غيب ندايي به من آورد و بگفت:
اينكه كار تو چنين است، روش كار من است
حسن اين شعر نوشتي ، به كه باشد سخنت
بر همان است،كه لطفش به همه كار من است
٭٭٭
2- فال گرفتن 3- دستآورد – عمامه 4- دنبال
زیباست قلمت مانا باشد