یک شب میان خرمن زلفان آتشین
یک رشته موی سرخ شرابی خزیده بود
در حسرت و خیال گلو بند نقش ماه
زنجیر زر نشان که به خوابی خريده بود
یک برگ گل تک و تنها شبیه یاس
بر طاقهای وحشی فرقش لمیده بود
لبهای لعل رنگ شرابش به سان موج
بر پیکر کویری داغی سریده بود
یه روزنه به قدر نگاه اقاقیا
از گوشه اتاق طویلش پریده بود
احساس مبهمی به تن گرم گلعذار
در خواهشی عمیق به جانش تنیده بود
می ریخت رعشه را به تن داغ نرگسی
چون یک غزال از پی شرمش رمیده بود
پیچیده بود حلقه به اندام ماه وش
داغ هوس اسیر حیایی بریده بود
گه میفشاند طعم عطش را به یک خیال
از خاطرش شراره هاي نهانی جهیده بود
گه میفشرد سینه به ابریشم لطیف
گه میکشید دست به سیبی که چیده بود
طعم نمک ندیده شور انار بلخ
انگار که بر ریشه دندان رسیده بود
ناگه گرفت قله شب را در اختیار
یک شیب تند ، مرکب شیری رهیده بود
موجی که پرکشید ز دریای یک هوس
آرام گشته ضرب دلی که طپیده بود
قد راست کرد زیر فشار مدام شرم
آن قامتی سترگ که لختی خمیده بود
بر من مگیر خرده که این چیست شعر شد
شب نامه ایست که در کنج توهم تپیده بود
راغبتریم ما به خیال حریم وصل
یک تب مرا به ورطه این شب کشیده بود