سه شنبه ۱۵ آبان
|
دفاتر شعر داود حضرتی متخلص به یغما
آخرین اشعار ناب داود حضرتی متخلص به یغما
|
کنج ذهنم ورای فاصله ها
یک جهان حس بی کس دارم
تا که رفتی ز روح خسته باغ
با بنفشه ترانه میکارم
آبشارم ز اوج افتادم
در حصار پگاه خوابیدم
یک ستاره به قد قرص قمر
صید کردم به صبح تابیدم
مثل یک کویر خسته و داغ
ریگ ها را اسیر طوفان کرد
بار دیگر حضور محکم باد
طاق ها را شکست و ویران کرد
باز امشب مسافران تشنه راه
به خیالی سراب میگیرند
سعی کن تا سحر ببارانی
ورنه اینجا غریب میمیرند
دسته ای از ابرهای سیاه
راه را بر ستاره ها بستند
میبرند تا سحر غنیمتها
آنچنان حقیر و پست هستند
چشمهایم گرفته گرد وغبار
شعرهایم عجیب تاریکند
مثل راههای وحشت شب
یک حصارگاه تنگ و باریکند
بلبلان باغ های پشت بهشت
نغمه های تار میخوانند
آنچه را که باد میبیند
در پس ستاره میدانند
این بهار آب برکه ها گم شد
رودهای خسته خوابیدند
بوته های طلایی گندم
مست خوابهای جالیزند
جاده ها حقیقت محضند
یک جدایی همیشه پشتش هست
یک مسافر از تقاطع فردا
راههای تنگ بی کسی را بست
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
چهارپاره بسیار زیبا و دلنشین بود