سه شنبه ۱۵ آبان
اشعار دفتر شعرِ بغض شاعر داود حضرتی متخلص به یغما
|
|
جاني برايت مانده چون ، در خلوت شبها بمان
در وعده گاه آرزو ، دل را عمارت ميكنند
اينجا ميا
|
|
|
|
|
کنج ذهنم ورای فاصله ها
یک جهان حس بی کس دارم
تا که رفتی ز روح خسته باغ
با بنفشه ترانه میکار
|
|
|
|
|
يک شب میان خرمن زلفان آتشین
یک رشته موی سرخ شرابی خزیده بود
در حسرت و خیال گلو بند نقش ماه
|
|
|
|
|
بياين بازم باهم يه كاري كنيم
دوباره زندگي را بر پا كنيم
شاد ي بياد عروسي بر پا بشه
هر كي بد
|
|
|
|
|
بر در كوچه نوشتند عزاآمده باز
و به جبران خطا وقت قضا آمده باز
ماهها منتظر همهمه های شهرم
از دل
|
|
|
|
|
تنها برا ي خاطر خالی نفس زدن
در کالبد جسم بشر افسریم باز
هر چند مویه کنیم و تلاش و سعی
خطی
|
|
|
|
|
در سينه سهم دل به جز از پیچ و تاب نيست
در قاب قلب من به جزاز التهاب نيست
در خيمه گاه
|
|
|
|
|
من اسمان دلم را به نام او زده ام
بهانه های دلم را کمی رفو زده ام
شب از سکوت پنجره های هزار نقش اتا
|
|
|