مرا ببخش
اگر جلوس نمیکند هرگز
بر عنفوان بکر سپیدگیت شبزار
خواهم گذشت، آرامتر از بی پایانها
مرا ببخش
که استغاثه ی مهتاب نیست
هزار شارح درد ربانی،
در عشای سخت
چون تموج بی مأوا
اگر نمیتوان گذر کرد ناگهی از اشک
چونان که جز تو را پراکندن
عبوری
از عتاب خورشیدهای رقصنده در رگبرگهایت
ریشه هایت
آوندهایت
با چشمانی که بخشایشی نبود، چون تکرار
یا آنکه دریچه ای به کوران ندانستها،
اگر دیولاخیم کبود دورانها
.
.
.
.
اگر ذبح میشود هر مغرب برای اقیانوسی_ت بیصدا
در کرانهای مسکوت
تاریخ
اگر راشهای کوچستان دشت با تو سخن میگویند
اگر حل میشود بیزمان در هیکل ستاره بار کهکشانیت
تزویر
اگر بیبدیل زیبایی،،،
اگر با تو بودن
جاودانی از مهجوریست
که رمه های پرتلالو قرون در نجوا
بر تو نازلند،
و از تو جاری
در صعود
اگر عطرها بر تو می آویزند
تصعید میشوند
و میچکند
مرا ببخش
از حرق روحانی به فروزندگی
از رستن حیات درست از جای آبی گامهایت
از سکر ناباور خزه
به تجسد آفتابمردگیها
برای خفاشانی که به فصول برف وحشیند
برای سقوط در خاک ماندگیهاشان
چونان که نقره فامی رقیق
و
برای شراب
ببخش!
ای نباید گریخته از انقلاب مات حواها
در خویش
بسان قیمومیت سربی رازهایم.