« راه جهل »
جان من در عقل و جهلِ من بسا پيكار شد
عاقبت علمم به من ،گوياي اين گفتار شد
جهل را تابع مشو،هر راه جهل از گمرهي است
راه جهلـس منتهـي آخر به قعر نار شد
در طريق جهل و خودكامي اگر آدم برفت
آدمي گر همچو گُل باشد ،رديف خار شد
جهل من آشفته بُد ، آلودگي بر من فـزود
عقلـم از حكمت ،به من گوياي اين اسرار شد
در طريق نكته سنجي ، خود نمايي زشتي است
حرف با حكمت،خودش لايق به صد گفتار شد
در طريق حكمت حق ، عقل آدم رهبر است
جهل آدم در طريق حق ، همان مكّار شد
عقل رهبر شد به من، آگاهم از حكمت نمود
جهل خود رسواي در هر كوچه و بازار شد
در طريق حكمت خلاق ، رأي عقل ما بُوَد
آنكه بـر مبناي حق ، بينـا و پرچم دار شد
عقل در دانشسرا و عهد و پيمان ، رهبر است
جهل بي دانش بُوَد ، پيمان شكن بسيار شد
آدم اَر2 تابع به عقلش شد ، فـزونش رتبه است
تابع جهل اَر بُوَد ، بدكار و بد كردار شد
باد نوروزي وَزد ، عقل چون گُل بشكفد
تا بـبيني باغ گل ، آن بهتريـن گلبار شد
كار جهلِ بي موالاتي ، مداوم خفـّت است
كار عقلس هر كه بنمايد ، نكو كردار شد
رأي عقلس در هدايت ، خلق را ياري كند
رأي جهلس در هدايت ، خلق را آزار شد
هوشياران ، هوشيارند در طريق عقل و جهل
آن طريق جهل ، ضدِ مردم هشيار شد
آدمي را هوشياري لازم است در هر مكان
هوشيار جهل ، اندر هر مكان مكّار3 شد
آدمي با عقل رحماني ، به رحمان4 پي بَرَد
در طريق جهل ، پوياي ره كفّار شد
آدم از عقل خدايي ، بـر بشـر رهبـر شود
جهل شيطاني ، به رحمان پيرو پيكار شد
آدمـي را تا زِ ايام جوانـي گفتگو است
گفتگويش جهل محضـس ، آدمين آزار شد
شعبه ي جهلس جواني، ضد عقل و دانش است
ضد عقل و دانش ما ، گرگ آدمخوار شد
آدم از عقل سليمش ، بـر بشـر رهبـر بُوَد
وَز ره جهلش ،به هر جا بر بشر بدكار شد
كار ما بي دانشي نَبْود ، به راه حق رَود
تا كه شايد قابل بخشايش ستّار شد
عقل چون پيغمبري باشد به عقبي رهبر است
عقل ما رهبر به ما بر جنت النهار5 شد
عقل معيار حقيقت شد ، نه جهل و خودسري
رهنمايي بشـر از حق، بـر اين معيار شد
آفرين بر طبع شيرينت حسن ،عقلت چه گفت:
گفت: اين عقلس كه از خواب گران6 بيدار شد
1- بود 2- اگر 3- حيله گر 4- نام خداوند 5- بهشتي كه نهرها در آن روان است 6- سنگين