کهنه رفیق قصه ها، بی تو مرا قرار نیست
هیچ رمان تازهای چارهی این خمار نیست
در گذران زندگی ، هر چه بلا که دیدهام
در قِـبَـلِ ندیدنت بدان یک از هزار نیست
از شب تار رفتنت پر ز غم نگفته ام
شانهی محرم سری، لیک درین دیار نیست
همدم من به جای تو، در شب تار، تار شد
زخمه زدن به سازها مرهم زخم یار نیست
خاطر کوچهها پر از صحبت شیرین تو بود
حال پس از کوچ تو جز تلخی پرعیار نیست
وسعت شادمانیت در همه جا زبانزد است
در دل بی زبان من جز غم بیشمار نیست
چشم به راه تو شدم خسته به خواب میروم
بعد تو خواب خستگی، برای من گوار نیست
دیده و دل کجا برم،شهر وصال تو کجاست
شرط رسیدن به تو ، جاده و انتظار نیست
جشن سده به یاد تو رفته بودم به بوتیا
کوه بلند آتشش این همه پر شرار نیست
داغ تو دائما زند شعله به تار و پود من
زبانههای آتشی چنین ادامهدار نیست
کهنه بنای خشتیام روی گسل بنا شد و -
زلزلههاست پیش رو ، سازهی پایدار نیست
بوتیا :
منطقهای قدیمی در کرمان که هرساله
محل برگزاری آتش و جشن سده است.
علی اسماعیلی، جشن سده ۹۶
عالی و ارزشمند