چهارشنبه ۲۷ فروردين
ده نارسای ناگوار... شعری از
از دفتر غربت موهوم نوع شعر
ارسال شده در تاریخ جمعه ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۱ ۱۲:۵۱ شماره ثبت ۶۶۷۷
بازدید : ۷۷۶ | نظرات : ۱۸
|
|
زندگان را دوست دارم
حتی اگر بر تا خوردگی ام بتازند!
مُرده ام
زخم هیچ گُرده ای را
التیام نمی بخشد!
و با هیچ نعره، و جرجر گریبانی
زنده نخواهم شد!
***
سگی بی خانمان؛
استخوانی بی رمق را
نبش قبر می کرد!
تا خشکسالی را،
از دهان من بگیرد!...
***
دانایی که میدانم هایش را،
به گور ببرد؛
به درد لای دیوار جهنم هـم
نمی خورد!
***
دیگر از سکوتِ لاله ها
خسته ام!
لاله هایم؛
هوای خنده ی نیلوفر کرده اند،
زیر چتر رنگین کمان
آنجا که آسمان با دریا
متارکه می کند!
و امواج پر رنگ تر می شوند!
***
واژه هایی که از آسمان می بارند،
حقایقی ناگوارند!
برای تندرستی ی زمین!
من همسایه ای نیکو تر از شاعر
پیدا نمی کنم...
***
مجرمی که
به جنایت خود اعتراف می کند
پیش از آنکه در برابر قاضی بایستد؛
شاید
حق اش پایمال شده و آزاده است!
حکمِ شما چیست؟
***
هرگاه "دلم"
برای حقوق از دست رفته ام می گیرد،
زیباترین لبخند را
از لب های بی رنگِ خدا می چینم،
چهره ی "تلخِ" خدا را می بینم!
حقیقت،
تصویر ساطوری ست بر سر درِ قصابی ها !
***
ایستاده تقطیر شدم!
افتاده، تبخیر!
***
- پــــــــــــــــــــــــژواره -
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.