پرتقال از مرکبات است
و آغوش تو
از مفردات زبان پولینزیایی
یک آبشار، تن
در هفت لیوان به من بده
بچینمت
به ترتیب نت ها تا پایان این خیابان
تویی که تنت
بر ویترین موج
دودویی جادویی می زند
تویی که صخره می شکنی بر آرواره های سه نقطه
این یک
این دو
و کو .. سه .. !!
آه
باغ را زیر و رو نکن
زیروتن
در انتشار آفتاب پازل تنش را نمی چیند
اینجای سقف کلیسا
که چرا سپید مانده
شما مسئول اید آقای میکل آنژ
حتی اگر برف بال فرشته باشد . .
لطفا در یک چرخش کشاله
کمی کبریت و بنزین به من بدهید
نهانِ گفتارم
بر پرزهای زبان می سوزد
از ما چه می ماند
جز رد پایی بر بوته ی علف در اعصار نم زده
و اثر انگشتی
بر فایل های امروز
به شدت پولک های ماهی
انگار قوی ترین شوت زن چپ پای جهان
به اندازه ی کافی عقب نرفته
تا ماه را
دورتر از این شوت کند
و ما زیر لب
مثل گرگ ها سوت می زنیم
با پنجه هایی
که ستاره های مخفی آسمان خصوصی ست
پشت نخ های فراموشی
بر فلص انگشت . .
دقت کنید ببنید چیزی را اشتباه ننوشته ام
هدف چشم چرانی نیست
هدف
نوشتن چیزی است
بر برگ امواج شما
از دور
مثلا این آواکادو همان آوای جیغ من است
که شما
در سبز فسفری تن
کادو کرده اید
شاعران همیشه
به ترتیب دندان های گرگ در سنای روم می نشینند
و تو زیبایی
من سوگند خورده ام
با هر اشاره
گلی سرخ از برف برویانم
اما تو در ساعت شنی اندامت
جز گرد طلا و یاقوت و نقره
چه ریخته ای
دریا همیشه راس ساعت شنی به ساحل می رسد
اما قایق
اما کوسه
اما نهنگ
اما موج
طوری در زبان فارسی نت های تنت را ادامه داده ام که انگار اسمت در زبان دیگر «اِما» باشد
و اگر چشم های تو
در شمالِ خاطرات
سرود وایکینگ ها را از یاد برده باشد چه
Y کینگ ها به سبک گوتیک
بر یقه ی تو طلوع می کند
تو بیدار شده ای
و از پنجره . .
همین جا جهان را قاب می کنم
به خداوند هدیه می دهم
می روم
اما به یاد داشته باش
در قرن های بعد
روزی در زرهی از آب و گیسوان بلند نقره ای
رستاخیز خواهم کرد
خواهم بوسید
مثل گله ای اسب نارنجی
که ناگهان
از لبه ی دره ای فرو بریزند
در چرخدنده های ابر و دود و مدارها
اریب
اریب
اریب
سِنِکا با آن لباس مشهورش
کنار پنجره ام ایستاده بود
و خود را پرده ای مجلل معرفی می کرد
دورخیزی در تاریخ کرد و گفت:
آتِنیان!
اکنون می خواهم برای شما خطابه ای بکنم
به عظمت پیشانی گاوهای بالدار پرسپولیس
شما در پایان اما
از من کبریت و بنزین خواهید خواست
و مانند گل های سوزان
بارها و
بارها
به خاطره ای ایرانیان تقدیم خواهید کرد
نفرین به این قوم
که هالیوودی از سنگ بنا کرده اند
و ما
پیک
پیک
پیک
انگور
انگور
انگور
قطره
قطره
قطره
دور زوزه های درخشان خود نشسته بودیم و
گرم می شدیم
جز انحنای زمان در امتداد ستون های قصر تو
انگشت های من
چقدر دروغ برای کلیک کردن دارند
مثل خوشه ای ذرت
که تمام دندان هایش از ترس به هم کلید شده باشد
خود را پشت تمدن آستِک پنهان می کنم
و می گریم
دلداری ام بده
پینک پونگ، کینگ کونگ و هنگ کنگ
فقط به موسیقی واژه فکر کن
نه میکل آنژ
نه
از آواکادو دیگر چیزی جز آ .. وا ... باقی نمانده است
و از برج ها
جز رقص بیابان
ای قطره
قطره
قطره
قطره های گم شده در فصل های ماهی
باغی از سنگ، گل، فرشته و حیوان
که تو باغ بانش بودی
اکنون
بیا
بیا
بیا
بیا و ببین من چگونه «بیا»بانم
با آواز توتوها
از یگانگی
و «وان» برمی گردد
خیسِ خیس بر مبل نارنجی بنشیند
و آدامس بترکاند
با خودت می گویی
این جا میوه هایی ست که پاک کرده اند
با پرزهای زمان
و کبریت های صورتی . .
یک فندک الکتریکی به من بدهید
ادامه ی تنش را روشن کنم
ربات زیبای سبز فسفری
با مدارهای پوستش
و تعداد رگه های گل رز
آه
همیشه می شود شمرد
اما ناخن
و چشمه ای به شفافیت کیهان کم می آوری
تو در همین دست ها به بلوغ رسیده ای
مگر می شود
اهالی پولینزی
صدف هایشان را
در یقه
گم نکرده باشند