سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 4 آذر 1403
    23 جمادى الأولى 1446
      Sunday 24 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۴ آذر

        کوچه کف دستم می پیچید و

        شعری از

        صدرالدین انصاری زاده

        از دفتر اشعار 98 نوع شعر آزاد

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۸ ۱۱:۰۰ شماره ثبت ۸۲۵۰۷
          بازدید : ۳۴۵   |    نظرات : ۲۰

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        آخرین اشعار ناب صدرالدین انصاری زاده

        کوچه کف دستم می پیچید و
        درخت می شد
        دفترها را پرنده با خود می برد و به قوچ ها می داد
        هر بار که زمان به عقربه تکیه می کرد و
        می افتاد
        من از خود می پرسیدم
        اگر چوب لباسی شکوفه بزند کلاهم را با کدام دست برای باد ترجمه کنم
        تو
           حلول ای
        مثل حلول مسیح در سیگار
        مثل کفش های گمشده ی جبرئیل
        که هرگز هنگام پرواز از یادش نمی افتاد
        اگر به سیل اجازه داده بودی کراواتش را اتو کند
        محترمانه از کنار شما می گذشت
        اگر به ادکلن ویزا داده بودید
        در کشور خود نمی پوسید و
        به سمت قاب ها
                            نمی شکست
        شما چه شخصیتی دارید آقا
        هر وقت شما را می بینم
        جهان را به سمت خودم پرت می کنم تا مثل گنجشکی بر دیوار بمیرم
        رد خونی عمودی از من
        اما هر بار پریده ام
        هر بار که دست خودکار را گرفته ام و به دبستان برده ام با گریه بازگشته ام
        این بی چاره باید برای چه بخواند
        برای کجا
        ترانسفورماتور کاهنده
        فقط الکتریسته ی وجودت را
        به کتاب تقلیل می دهد
        درخت کاج
        با برگ های سوزن سوزنی اش
        در گوشم می گفت:
        این پوست زمخت را چه کسی باید لمس کند
        کاغذها انگار که خوره داشته باشند
        ناخن خودکارها را به منقار می گیرند و
        پرواز می کنند
        این پایان دنیا نیست
        همیشه اسب می تواند
        در یک جهش از خود عکس بگیرد و
        بگذارد بر دیوار
                          رو به روی خودش
        همیشه ادکلن فرصت دارد
        ویزا بگیرد
        به خارج برود
        و در نوستالژی وطن
        ستاره را
                  با نام اشک صدا کند
        من هر کجا که باشم
        کلاغ را به سیاهی رنگ بال هایش سوگند خواهم داد
        شب را متهم نکند
        به صخره خواهم گفت
        کتیبه ای از آبشار و پلنگ
        بر نفس هایت خالکوبی کن
        ما می دویم
        ما می دویم و ناگهان هنگام افتادن متولد می شویم
        ما می دویم و
        ناگهان
               بند کفش های جبرئیل شکوفه می دهد
        چه کسی کیهان هوایی نخوانده است
        و از ماجرای من و تو
        آگاه نیست
        قاصدک را انگار از تعجب بافته اند
        ابر را انگار
        خیاطی عاشق
        با شمع
        در گوش آسمان فوت کرده است
        به نخ حرف هایم نگاه کن
        دنیا پر از بادبادک هایی است
        که با چهره ی لوزی خود
        برای گردی ماه
                          دل می سوزانند
        قوچ ها را دوست دارم
        وقتی که شاخ هایت به سمت خودت برمی گردد
        یعنی چیزی از آینه فهمیده ای
        که آسمان
                   از آسمان نمی داند
        علامت سوال را
        روی نوک انگشتت نگاه دار و
        نگاه کن
        این پرنده ی غمگین
        از وزن دنیا در چشم ها می ترسد
        ما پلک های خسته ای داریم
        که با عصای اشک
        می افتد و
        می افتد و
        صلح پرچم ها و بادبان
                                   در آخرین چمدان غرق می شود
        مرا در ابعاد چهارگوش به یاد بیاور
        مرا که مثل چرخدنده
        از شانه های خودم فرو می ریختم
        مرا که مثل آسیابی بلند
        آب از شانه ام بالا می رفت
        تا انتهای رود را تماشا کند
         
         
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        جمعه ۲۳ اسفند ۱۳۹۸ ۱۹:۵۳
        بسیار زیبا و جالب بود خندانک
        صدرالدین انصاری زاده
        صدرالدین انصاری زاده
        يکشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۸ ۰۹:۲۱
        مهر و لطف شما بنده را شرمنده می سازد. سپاس بسیار از تشویق شما خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        شنبه ۹ مرداد ۱۴۰۰ ۰۱:۱۸
        خندانک
        ارسال پاسخ
        ایمان اسماعیلی (راجی)
        پنجشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۸ ۲۱:۲۳
        درود جناب انصاری
        بسیار هم عالی
        مانا باشید به مهر گرامی
        صدرالدین انصاری زاده
        صدرالدین انصاری زاده
        جمعه ۲۳ اسفند ۱۳۹۸ ۱۰:۱۶
        سپاس بسیار از لطف و مرحمت شما. بخشی از هر متن مدیون ژرفای نگاه خواننده است.
        درود بی کران خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        شنبه ۹ مرداد ۱۴۰۰ ۰۱:۱۸
        خندانک
        ارسال پاسخ
        شعله(مریم.هزارجریبی)
        جمعه ۲۳ اسفند ۱۳۹۸ ۰۰:۱۳
        درود شاعر گرامی
        زیبا نگاشتید
        شنبه ۹ مرداد ۱۴۰۰ ۰۱:۱۸
        خندانک
        ارسال پاسخ
        م فریاد(محمدرضا زارع)
        جمعه ۲۳ اسفند ۱۳۹۸ ۱۴:۴۷
        مرا که مثل آسیابی بلند
        آب از شانه ام بالا می رفت
        تا انتهای رود را تماشا کند
        خندانک خندانک خندانک
        درود آقای انصاری زاده ی گرامی خندانک
        انصافاً شعر زیبا و هنرمندانه ای بود.
        هرچند یه جاهایی بیش از حد متکلف به خلق تصاویر تازه میشد و از مسیر اصلی شعر فاصله می گرفت:
        مثل کفش های گم شده ی جبرئیل
        که هرگز هنگام پرواز از یادش نمی افتاد
        ولی پر از تصاویر و تعابیر تازه و لذتبخش بود...
        اتفاقی که در زبان میوفته و احساس و اندیشه رو به تکاپو وامیداره... و شعر شما به زیبایی این ویژگی رو داشت...
        درود و آفرین بر شما شاعر توانا خندانک

        آخرین برگ که از ذهن زمین خارج شد
        هوس پیچ و خم عشق
        زمان را بلعید
        من نشستم
        روی یک تپه ی مُشرف به تماشای خدا در خورشید
        هیچکس منتظر آمدن صبح نبود
        هفت ملیارد لجن
        پشت معصومیت عشق شناور بودند
        فیلسوفی
        آنقدَر گفت "خدا مُرده" که من سردم شد
        اشک دیرش شده بود
        باد روی تن عریان زمین می لغزید
        باز هم ذهن "فروید"
        به خودآگاه من ایراد گرفت
        و تنم شورش کرد
        یادم آمد که مسیح
        عشق را می فهمید
        یادم آمد که اگر نوح نبود
        بار انگور زمین می گندید
        حافظ از حافظه ی شعر و غزل خط میخورد
        یادم آمد به سلیمان نبی
        و به نمرود و نرون
        و به تیمور
        به چنگیز
        به فرعون
        یادم آمد به تمام تاریخ...
        به خودم پیچیدم
        عشق را روی زمین قی کردم
        و نشستم بر تخت
        سیب را آوردند
        صخره ی عقل به دریای دلم قهقهه زد
        باز مغلوب شدم
        و ملائک
        سر به زیر افکندند
        دیدم عریان شده ام
        در بیابان زمان
        برگ نبود...
        (م. فریاد)

        شاد باشید خندانک
        شنبه ۹ مرداد ۱۴۰۰ ۰۱:۱۹
        خندانک
        ارسال پاسخ
        شنبه ۹ مرداد ۱۴۰۰ ۰۱:۱۹
        خندانک
        ارسال پاسخ
        شنبه ۹ مرداد ۱۴۰۰ ۰۱:۱۹
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        شریف شریفیان
        يکشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۸ ۰۰:۵۷
        درود شاعر گرانقدر وعزیز
        خندانک خندانک خندانک
        صدرالدین انصاری زاده
        صدرالدین انصاری زاده
        يکشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۸ ۰۹:۲۶
        درود و سپاس رفیق راهتان باد خندانک
        ارسال پاسخ
        شنبه ۹ مرداد ۱۴۰۰ ۰۱:۱۹
        خندانک
        ارسال پاسخ
        مریم گمار
        سه شنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۸ ۰۱:۲۶
        عالی بود موفق باشید خندانک
        شنبه ۹ مرداد ۱۴۰۰ ۰۱:۱۹
        خندانک
        ارسال پاسخ
        صدرالدین انصاری زاده
        جمعه ۱ فروردين ۱۳۹۹ ۰۰:۴۸
        بسیار از لطف شما ممنون
        یک وجه رستگاری شعر تشویق مخاطب است.
        خندانک خندانک
        علی مزینانی عسکری
        جمعه ۱ فروردين ۱۳۹۹ ۰۱:۰۴
        درود استاد بزرگوار
        عیدتان مبارک
        و
        دستمریزاد
        خندانک خندانک خندانک
        یحیی بزرگی پور
        پنجشنبه ۷ فروردين ۱۳۹۹ ۰۷:۴۷
        🌷🌷🌷🌷
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        4