این اثر الهام گرفته از شعر زنده یاد فریدون مشیری سروده شده به سبب جبران مافات برای عزیزی که بر گردنم حق بسیار دارد
بغض مهتاب
بی تو ،مهتاب نه از کوچه گذشتم ،نه ز راه.....
همه تن زخم شدم،بی تو ذلیل و گمراه.....
شوق دیدار تو حسرت شده در عمق وجودم...
شدم آواره کوی تو و مجنون تو بودم
در نوانخانه روحم،،یاد لبخند تو خشکید،،درد هجر تو درخشید،،نفس گرم تو پیچید،،،
یادم آید که شبی ،،تو از آن کوچه گذشتی مظلوم،،،با گلویی پُرِ از بغض و دو چشمی پُر خون....
و نگاهی متراکم از غم،،،و لبانی متورّم شده از حسرت بوسیدن داغ.......
پر گشودی و در آن خلوت دلخواسته گشتی بی من....من شکستم دل تو ،،،،تو شکستی در خود،،،ساعتی بر لب آن جوی خمیدی آرام،،،پوزخندی زدم و تو رَمیدی گمنام....
لعن و نفرین ننمودی لکن،،،زیر لب می گفتی ،،،به من سنگ دلِ زار و زبون ،،،بعد از این بی کس و تنهایم من،،،همدمم بوته خار ......مرهمم نیشک مار.....حسرتم خنده یار ....عقده ام دیدن یک بار دگر ،،،رقص تو در پس این کوچه خلوت باشد ...گفتی و رفتی و سوزاندی سخت...نانجیبی من بد کردار....
تو همه مملوِ از عشق جهان بود دو چشم سیهت....
بعد آن شب من زار ،،،محو تماشای لب جوی و به یاد نگهت.....
آسمان تیره و شب تار ،،،بخت نالان و زمان نحس و دو چشمم گریان...زوزه هجر ،فرو ریخته در خواب.....
شاخه ها خشک و شب از دلهره لبریز ....گل و صحرا و در و دشت ،،،،در سوگ فراغ تو و گُلگشت.....
یادم آید که به من گفتی:
از این مفسده هرز حذر کن!!!لحظه ای چند به مهتاب نظر کن....
آب گندیده ز بوی هوس بوالهوسان است...
تو که امروز نگاهت به خیانت نگران است...
باش فردا ، که دلت بی من و رنگ دگران است....
با تو گفتم؛ که هوس ، عشق تو باشد ...سفر از شهر که نه،،،از نظر روی تو باشد.....
یادم آید که نهال نفس عشق تو خشکید،،،کینه از خفّت من در همه اندام تو جوشید....
به تمنّای دگر این دل عصیان زده پر زد.....گاه گاهی چو کبوتر این دل،،،به لب جوی تو سر زد....
من به تو سنگ زدم،،تو نرمیدی ....نه گسستی....
به دل ساده تو ننگ زدم،،،هیچ نگفتی و شکستی ...
عاقبت از بر من رفت رقیب هوس آلود...
دل سر ما زده ام یاد تو بنمود...
خسته از بانگ هوس از پی مهتاب دویدم...به لب جوی رسیدم....به همان نقطه که آن شب،،،غم و اندوه تو دیدم....
آه و صدآه و همی آوخ از این بخت سیاهم...عفو کن این من مسکین و همی دِه تو پناهم....به خدا غیر تو من هیچ نخواهم.....
طاقت هجر تو دیگر نتوانم ،،نتوانم،،،کن تو رسوا من بی شرم به هر کون و مکانم....بی تو مهتاب ره کوچه ندانم،.....
بی تو ،بی هیچ دلیلی همه شب دل نگرانم،،از ته دل شده ام ،زار و پریشان و پشیمان،،،نازنینم تو نرانم.....
اشک سیلاب شد از گونه فرو ریخت،،،یاد آن شب که همی اشک ز چشمان تو بارید ...
عاشقم بودی و از تیغ جفاکاری من قلب تو لرزید...
نیک می دانم عزیزم ،،وصف این ماتم سنگین...تلخی این شب ننگین...
به خدا نادمم و بی کس و تنها،،،خورد گشته کمرم،،،زین گنه و قصّه دیرین....روحم آزرده و قلبم شده زخمی،،جگرم پاره و خونین......
مکن این قصّه مهتاب تو تکرار......مکن این کوچه سرمازده را پیر و گرفتار......ناز کن تا که کشم ناز تو ای دلبر و دلدار......
بی تو مهتاب گذر کردن از این کوچه خیال است.....
بی تو و شیرینی ناز تو یک امر محال است....
گذر از کوچه ندانم....
باز آی هاتف خوبی ...حذر از عشق تو هرگز نتوانم نتوانم
علی احمدی (حادثه)
تقدیم به بانوی مهربانی ها مهتاب گرامی
تقدیمی زیبایی است
مبارک صاحب اثر باشد