و هر بار که نام تورا
با حروف خیس
کنار نام خودم می چینم
به یاد می آورم
که تو شعر نمی دانی.
کلافه می شوم
مگس سمجی را که
تصور می کند
هنوز درون رگ های من خون جاری است،
می گیرم
بال هایش را می چینم
و با بزاق دهان
می چسبانم به کتف هایم
و چتر را پنهان میکنم
که مادرم نگوید با خودت ببر خیس می شوی
از هواشناسی
سراغ پر باران ترین نقطه جهان را می گیرم
و پر می کشم.
آن قدر زیر باران
نامت را زمزمه میکنم
تا تنم خیس می شود و گلویم خشک
سرانجام
تمام ابرها آب می شوند
و هواشناسی می گوید:
با عرض پوزش ابرها کفاف دلتنگی شمارا نمی دهند
و طی بیست و چهار ساعت آینده
هوا صاف و آفتابی ست.
دلخور می شوم
بال های خیس و سنگینم را می تکانم
و عازم خانه می شوم.
کمی بعد مادرم در را باز می کند
از سرفه های عفونی ام می فهمد
باز با تو گلاویز بوده ام
خودش را فحش می دهد
و با استکانی آویشن
وارد اتاق می شود
اما من
نگاهم روی مگس سمجی که
به خونم تشنه است و بال ندارد
خشک شده است.
فرهاد آه مند