صبح از دریچه چوبی اتاقت پاورچین پاورچین می گذرد
هوای دم کرده باران و آفتاب گره خورده در قطره
گنجشکان این باغ را همیشه بی بال و پر کرده
صبح است، داس بیداری بغل کن، خواب را از چشمان سبزت درو کن
مزرعه ی گیسوی تو را در چنین هوایی بوسه باید کاشت
نوازش بهاری، بوی باران و تراوت خاک
این عشق است که در جویبار زندگی جاریست
برخیز دستانت را به من ده، دستان تو بوی باران می دهند
زیر باران، بوی باران، یک غزل از کنج لبت، آخ، آن دو تار افتاده روی رباب ابرویت
این عشق است که در لحظه ی دیوانگیم، جاریست
تمام کوچه های شهرتان را باید بگردم
باید سر هر دیواری از تو نشانه ای بگیرم
من عاشق مرور همین خاطرات باران خورده ام
من محکوم به زیبا زندگی کردن در همین لحظه با توام
برخیز؛ تا انتهای هر کوچه ای با من بیا
اینجا سمت هر پنجره ای که رو به باد و باران باز می شود
باید تو را مدام بوسید
اینجا هر حواسی که محض نگاه ماست
باید با تو رقصید
من به تمام اهالی این کوچه و برزن، یک بوسه از تو بدهکارم
من موج موزون شده، دلهای شکست خورده، عشاق شهر شمایم
گیسویت را زیر باران باز کن، شعر مرا به مرور تکرار کن
لب به لبم بکش و طعم اشتیاق سالها بوسیدنت را در من زنده کن
وقت جنون فرا رسیده، درست همین جا
زیر آن کوچه، که به تمنای سایه درختان رًز که نگاهم افتاد به نگاهت
زیر آن خنکای درختان گردو، که سر از دیوار به تماشای گرفتن دستانت قد کشیدند
مرا ببوس لا به لای همین تاریخ تکراریمان
همین صبح به ظاهر ساده امان
با همین موی آشفته
هر سال،هر سال، هر سال
من از این تاریخ هر بار میافتم
و هر سال،هر سال، هر سال
تو این تاریخ را با من امتحان بده