جوانی با شخصیت از عشقش سوالی می کند
ناراحتی در قلب خود دارد غصه خالی میکند
عشق من ای جون من آرامش جانمان کجاست
روشنایی بخش امیدم پس دوایمان کجاست
صبح زود بیرون رفتنت برای چیست؟
یا همان دیشب چرا عشق من در خانه نیست؟
هوس جوان را تماشا کردهای؟
مرهمی بر هوس آنان مهیا کرده ای؟
آنچه را از من پنهان کرده ای با من بگو
تا نکردم صورتت، به اشک دیدگانت شست و شو
عشق من خجل باشه از پینه دست پدر
می کند برای تو هر کاری با خون جگر
ای که با گریه و خون شهیدان سوختی
پس چرا این کارها را جدید آموختی
پدر تا قیامت ناراحتی مهمان اوست
گفتگو کن با او که غصه زندان اوست
تا سلامش می کنم سر به زمین می افکند
(شرم او از زندگی آتش به جانم می زند)
خجل از روی من سر بر زمین افکنده بود
از مردم محل خود باز، شرمنده بود
اینها را به گوشت بسپار که تو را نصیحت می کنم
باتو که باعث غصه پدرت شده ای صحبت می کنم
آیا آبروی رفته اش تماشا کردنیست؟
بدان که هرکس بی آبرو باشد مرد نیست
امان از آن تیر غصه که آمد بر قلبش فرود
آنچه را امروز برایت گفتم راست بود
گرچه حرفهای من ندارد برای تو بوی یاس را
غرور شکستم از سر ناراحتی گفتم احساس را
کاسه صبر من لبریز است به هوش
امان از آن روزی که سیلی بزنم به زیر گوش
پس نکن خود را محو تماشای هوس
بدان که دفعه بعد میبرم نفس
پس خدانگهدار