برشی از یک مثنوی
بیا؛ تو ای، تپش لحظه های بس نابم!
بیا؛ تو ای عطش زندگی، که بی تابم!
صدا نموده دلم، در سکوت ِ هر آواز،
تو را؛ تو ای نفسم، در صدای گرم ساز!
به ناکجای دلم، رخنه داری و با شور،
مرا، به بال ِ جنون، می بری به قصر ِ نور!
بیا؛ که بی تو دلم، دست ِ عشق، کم دارد؛
به لحظه های دلم، بغض و گریه می بارد!
بیا و باور ِ دل را، پر از محبت کن!
تمام پیکر ِ دل را، پر از محبت کن!
به حس عشق، دلم را، دوباره زنده ساز!
درون دشت ِ دل ِ من، دوباره کن پرواز!
زهرا حکیمی بافقی (الف_احساس)
دل سروده:
من چه می خواهم از عشق؟
تو چه می دانی از دل من؟
سرکوب شده ها را،
چه کسی سرشار خواهد کرد؟
پایکوب شده ها را،
چه کسی بارور خواهد کرد؟
نیازها را،
چه کسی نوازش خواهد نمود؟
رازها را،
چه کسی خواهد شنود؟
و تب و تابهای ناب را،
چه کسی حال خواهد داد؟
من چه می خواهم از دنیا؟
تو چه می دانی از دل من؟!
* زهرا حکیمی بافقی، (الف_احساس)، کتاب صدای پای احساس، اصفهان: نشر دارخوین. صفحه ی ۵۰.
***
پ. ن:
درود سروران گرامی!
این روزها به جهت این که سرگرم نگارش زندگی نامه ی شهیدان ملک محمد (دو برادر شهید از شهدای گران ارج اصفهان) هستم، کمتر مجال حضور در سایت را دارم. با این وجود، شرط ادب ایجاب می کند که هر دیدی، بازدیدی داشته باشد؛ لذا، حتما قدردان نگاه های مهرانگیزتان خواهم بود. دوستتان دارم؛ بسیار زیاد! مانا باشید در پناه یگانه ی بی نیاز!
رمضان مبارک