من و تو
در بی خبری عطرِ واژه ها
واژههای دل یکدیگر خواندیم
و بی اینکه بدانی و بدانم
چون قاصدکِ بیتاب حقیقت
مست عطر واژههایمان شدیم
در قلب تو
عطر واژههایم
پروانههای امید رقصان کرد
در قلب من
عطر واژههایت
خزانِ یک رویا گلستان کرد
من وتو
در آیینهی تصویر واژهها
چشمهگاه احساس یکدیگر دیدیم
و بی اینکه بدانی و بدانم
چون ماهی چشم دوخته به تمانای آب
غرقِ تماشای روحمان شدیم
در دیدهات
آیینه واژههایم
زیبا ترین تصویر دنیا شد
در دیده ام
آیینه واژههایت
گیرا ترین نگاه دنیا شد
من وتو
در سرزمین اعجاز واژه ها
گم گشته قلب یکدیگر یافتیم
و بی اینکه بدانی و بدانم
چون یتیمِ در حسرت مادر
هم آغوشِ معجزهاش شدیم
من و تو
خارج از مدارِ زمانِ این هستی
ورای منطقِ رو به زوال طبیعت
در سرزمین واژهها
مست عطر یک عشق شدیم.
پ.ن :
عشق که از پنجره ی روح تو
شعلهی آتش به زمان میزند
رنگ خطا از شرَرَش میپرد
طعنه به خاموشی مان میزند
آنکه بداند طَلَع عمر خود
وارد دنیای دگر میشود
گوش به نبضِ روح خود میدهد
عاشق رویای دگر میشود.
سمیه زارع (سارا)
درودبرشما
زیباقلم زدید