پس از یک هفته کارِ سخت، انسان
به منزل شد به یُمنِ شیفت گردان
حسابی خسته بود از دین و دنیا
تنش فرسوده و روحش پریشان
به سمت قبله رفت و عاشقانه
پیامک زد به یک معشوقِ پنهان
که من می خوابم امشب نازنینا!
برو سیبی بچین از باغ و بُستان
که فردا را به شادی بگذرانیم
دلم پوسید در شامِ غریبان
برو سیبی بچین و زود برگرد!
نگو دیگر که آدم نیست انسان!
نباشم خب! بنی آدم که هستم
و مشتاقم به سیبِ سرخِ شیطان
خبرها را تو اصلاً گوش کردی؟!
جهان جنگی ست بین سیب و دندان
فریدی گفته شاید هم "فرویدی"
برای غم فقط سیب است درمان
برای خوردن آن سیب باید
تو بیدارم کنی بنتُ الحوا جان!
مبادا تکه ای از سیب ما را
تو بگذاری دهان سایتمردان!
اگر دیدی کسی چشمش به سیب است
صدایت هم کند سر برنگردان
دگر می خوابم ای رویای شیرین!
مبادا بشکنی این عهد و پیمان!...
چو فردا شد ز خواب ناز برخاست
به شوقِ دیدنِ آن جانِ جانان
پیامک زد که من بیدار گشتم
قرار ما چه شد ای ماهِ تابان؟!
جوابش داد لیلای دروغین
که ای مجنون چه می خواهی تو از جان؟!
نبودی سیب را خوردیم با پوست
و لبریزم هنوز از لذت آن...
پیامک را قرائت کرد انسان
دلش خون شد از آن آلوده دامان
و چون شاهی که عزلش کرده باشند
به خاک افتاد و شد با خاک یکسان
و فریاد از دلش چون دود برخاست
که ای لعنت به انسانهای شیطان!
(م. فریاد)
بسیار زیبا و جالب بود