یک نفر در آینه ....
همپای من اِستاده است !
دنده ی ماشین در مُشتم ،
و فرمانی ...
که من را حکمران این خیابان کرده است !
می روم تا بی نهایت ...
سوی مرزِ پوچهای زندگی ...
تا ماورای اشتیاقِ یک گناه !
اشتیاقِ زندگی در وهم وُ صد رویای کور !
یک نفر در آینه ...
بر چشمِ من میریخت آه !
از ورای شیشه ی نمناک وُ بارانی ...
چشمهایم می سپارد زیرماشین ....
خیس وُ اشک خفته در آسفالت را !
گریه ی پنهانِ انسان ...
مسلخِ صد آرزو !
می تراود از نگاهم جستجوی یک فریب آشنا !
امتداد یک خیابان یا مسیر زندگی ؟!
خونِ گرمی از چراغی ....
بر رخ بیمار من غمزه فروخت !
دستِ سردی سوی من گلهای مریم می نهاد !
دست وُ ماشین وُ گل وُ این جنگل انسان ها !
آه از این رنج ِ نگاهِ مردمان ...
آه از ریای این چراغ !
یک نفر در آینه ...
بر اشک من ، خنده نهاد !
بوسه ی گرمی که از پشتِ سرم بر گونه ریخت ...
اندُه آینده ای کور از پسر بر من گشاد !
از پدر تا پورِ خود ؟!!
تا کجا این ارثِ نا همگونِ انسانی تداوم میکند !؟
گاه همچون "ژیم "* ...
راندن تا به سوی یک خیال ...
در بیکرانِ عشقِ کور !
گاه چون فانوس ، مردن از برای دیگران !
زیستن در وهم یا مردن به صد مدلولِ مرگ **!
تا چه زاید روزگارش ...
آه از این فکر گران !
یک نفر در آینه ...
بر چشم من خندید و گفت :
راه سبز است .....
پس برو !
هرگز نترس !
خود را نباز !
1391/1/27
==============
* فیلم " ژول و ژیم " شاهکار " فرانسوا تروفو " . بدنبال یک مثلث
عشقی ... در نهایت ژیم به همراه کاترین اتومبیل را به سوی یک پل
شکسته می رانند و کشته میشوند !
** آه ز که سخن می گویم ؟
ما بی چرا زندگانیم ...
آنان به چرا مرگ خود آگاهانند !
( احمد شاملو )