سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 25 آبان 1403
    14 جمادى الأولى 1446
      Friday 15 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲۵ آبان

        در آینه

        شعری از

        علیرضا امیرخیزی

        از دفتر اشکی از رگ نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲۷ فروردين ۱۳۹۱ ۱۸:۴۹ شماره ثبت ۶۳۵۹
          بازدید : ۹۰۴   |    نظرات : ۱۰

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

        یک نفر در آینه ....
        همپای من  اِستاده است  !
        دنده ی ماشین در مُشتم ،
        و فرمانی ...
        که من را حکمران این خیابان کرده است !
        می روم تا بی نهایت ...
        سوی مرزِ پوچهای زندگی ...
        تا ماورای اشتیاقِ یک گناه !
        اشتیاقِ زندگی در وهم وُ صد رویای کور !
        یک نفر در آینه ...
        بر چشمِ من میریخت آه !
         
        از ورای شیشه ی نمناک وُ بارانی ...
        چشمهایم می سپارد زیرماشین  ....
        خیس وُ اشک خفته در آسفالت را !
        گریه ی پنهانِ انسان ...
        مسلخِ صد آرزو !
         
        می تراود از نگاهم جستجوی یک فریب آشنا !
        امتداد یک خیابان یا مسیر زندگی ؟!
         
        خونِ گرمی از چراغی ....
        بر رخ بیمار من غمزه فروخت !
        دستِ سردی سوی من گلهای مریم می نهاد !
        دست وُ ماشین وُ گل وُ این جنگل انسان ها !
        آه از این رنج ِ نگاهِ مردمان  ...
        آه از ریای این چراغ !
        یک نفر در آینه ...
        بر اشک من ، خنده نهاد !
         
        بوسه ی گرمی که از پشتِ سرم بر گونه ریخت ...
        اندُه آینده ای کور از پسر بر من گشاد !
        از پدر تا پورِ خود ؟!!
        تا کجا این ارثِ نا همگونِ انسانی تداوم میکند !؟
        گاه همچون "ژیم "* ...
        راندن تا  به سوی یک خیال ...
        در بیکرانِ عشقِ کور !
        گاه چون فانوس ، مردن از برای دیگران !
        زیستن در وهم یا مردن به صد مدلولِ مرگ **!
        تا چه زاید روزگارش ...
        آه از این فکر گران !
         
        یک نفر در آینه ...
        بر چشم من خندید و گفت :
        راه سبز است .....
        پس برو ! 
        هرگز نترس !
        خود را نباز !
         
        1391/1/27
        ==============
           *  فیلم " ژول و ژیم " شاهکار " فرانسوا تروفو " . بدنبال  یک مثلث 
         عشقی  ... در نهایت ژیم به همراه کاترین اتومبیل را به سوی یک پل         
                شکسته می رانند و کشته میشوند !
         
        ** آه ز که سخن می گویم ؟
                 ما بی چرا زندگانیم ...
                 آنان به چرا مرگ خود آگاهانند !
                ( احمد شاملو )
         
        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3