« به نام خدا »
باز ، اسفند است و بویِ «عید» می آید ، ولی ؛
نوبهارم چند سالی میشود در خانه نیست !
از کنارم رفته اما ؛ خاطراتش با من است ؛
یادِ «مادر» با عزیزش، لحظه ای بیگانه نیست !
مادرم را ، یک شبِ تلخِ زمستانی ، رُبود ؛
گوهرِ بی قیمتم را ، در مزاری خاک کرد !
جسم و جانم را «خزانی» بی امان در بر گرفت ؛
رفتنِ مادر ، همه « ایام » را ؛ غمناک کرد !
بعد از او گلهای طبعم ، یک به یک پژمرده شد ؛
دلخوشی از خانهٔ دل ، با غریبی ؛ رَخت، بَست !
او که ؛ «ضرب آهنگِ» قلبم بود ، عُمری ؛ بودنش...
نا امیدم کرد و فِقدانش دل و جان را شکست !
نیمه شب ، آمد به خوابم ، اشک من را پاک کرد ؛
گفت ؛ فرزندم ؛ نخور ، غم ،،، پارهٔ جان و تنی...
من هنوزم «مادرت» هستم ، کِنارت ، در ؛ دِلت ؛
رفتم ، اما ؛ تا اَبد ، « من با توأم » ؛ « تو با منی » .
« مهران اسدپور »
بداهه ای به مناسبت دوازدهمین سالگرد ، غروب زمستانی مادرم ...
و به یاد همه مادران فداکاری که رخ در نقاب خاک کشیده اند...
شعر زیبایی بود
روح مادرتان شاد