به نام او که عاشقی آموخت.
ده تکبیت از لابلای شاعرانههایم پیشکشِ احساسِ شما همراهانِ مهربانم:
۱
ضرب کن
حسّ مرا
در بیکرانِ موجِ مهر
تا بدانی که
چه اندازه
دلم
لبریزِ توست
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
۲
ترسم از
حسّ نبودت نیست
ترسم از
بیمهر بودنهاست
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
۳
میخوانم احساسِ تو را
در لابلای هر نگاه
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
۴
من به تو
پیوسته گفتم:
نشکن احساس گلِ ناز!
رفتی امّا وُ
شکستی
جامِ احساسِ مرا
باز
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
۵
تو را دیدم
دلم شد شورشش بسیار
چنان دریای موّاجی
که طوفانزاست
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
۶
دستهگلهایی که در گلدانِ قلبم خشک شد
بوی تنهایی پراکندند در بستانِ جان
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
۷
تمنّایی
دلم
جانا
ندارد
به جز بوییدنِ گلهای احساس
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
۸
یک نفر دارد تو را
با نای جانش میتپد
حسّ تو
امّا ندارد
هیچ مهری
بهرِ او
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
۹
تا میروی
میسوزد احساسِ دل از هجر
زجرم نده
باش وُ
بمان
با حسّ جانم
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
۱۰
درد دارد سینهام
وقتی که میداند که دل
میتپد بر پایهی احساسِ سردِ بیکسی
زهرا حکیمی بافقی (کتاب دلگویههای بانوی احساس)
🍃🌸🍃
غزل عشق ناب:
عشقها خوانده دل از، نای نهان، در هر کتاب
هیچ، عشقی را ندیده جان، که باشد، عشقِ ناب
در دگرگون گشتنِ امواجِ قلبِ خستهام
نبضِ احساسی، نمیتابد، به شورِ انقلاب
سرزدم، با موجِ قلبم، ساحلِ بحرِ نظر
کو نگاهی، کآورد، دل را به اوجِ التهاب؟
شوقِ بیتابِ دلم، سرشار شد، از عاشقی
شورشِ رودِ روان، جاری شده، در یک سراب
قایقِ احساسِ دل، در گِل نشست از خستگی
موج، موج سینهام، از دستِ غم، گردیده آب
یخ نمود امواجِ جان، از شور و حالِ زندگی
آه... ای گرمای مِهرِ عاطفه! بر جان، بتاب!
پ. ن:
کو تپشهای دلم؟ کو اشتیاق و التهاب؟
آه... ای شور و شرارِ زندگی! بر دل بتاب!
زهرا حکیمی بافقی (کتاب آوای احساس)