در پای تو گر کشته شوم دغدغه ای نیست
مرگی که زِ عشقِ تو رِسَد فاجعه ای نیست
عطرِ تنِ تو خار کُند شوکتِ گل را
همچون لب لعلت به خدا معجزه ای نیست
عریان وسطِ میکده رسوا چو شوم من
ساقی چو شوی ننگ دگر مفسده ای نیست
افسون شدهٔ ماهِ رُخَت زار بمیرد
نفرین به سَری کز تو در آن وسوسه ای نیست
یک لحظه نگاهم نکنی ، کور شوم من
مفهومِ جهان بی تو به جز سفسطه ای نیست
ویرانهٔ دل با تبِ عشق تو شد آباد
در چشمِ تَرَم جز تو دگر منظره ای نیست
گر جُرم بُوَد عشق تو من عاملِ جُرمم
جُرمی که تو باشی ، دادگر ، محکمه ای نیست
بی هیچ دلیلی تو مرا عفو مگردان
رقصنده تر از خشم تو آتشکده ای نیست
تاریخ اَدای تو در آورده عزیزم
جز زُلف تو دیگر به جهان سلسله ای نیست
انگشت نما کن تو مرا در وسطِ شهر
رسوا شدن از عشق تو جز شعبده ای نیست
گر نیست تو را میلِ وصالِ منِ مسکین
آتش زنم این دل که به جز مفسده ای نیست
یک لحظه بدونِ تو مرا فرضِ محال است
دنیایِ بدون تو به جز توطئه ای نیست
سروده : بابک حادثه
سلام برادربزرگوارم
قلم بسیارخوبی دارید
احسنت