147-مات -1396/8/12
. . . . . .
در کوه و در صحرا
شب های قیراندودِ بی فرجام
یک آسمانِ پر ستاره می کنم پیدا
در شیبِ تندِ صخره های مرگ
پیدا کنم آلاله و زنبق
دامن پر از دامن شقایق می شوم در دشت
همراه بابونه
در خاطراتِ کهنه ایام
تردیدِ فهمِ بی تو بودن را
تا اوج می لغزم
همراه صد رویا
آینده را از دور می بینم
با آرزو های قشنگِ کودکِ فردا
زیبا و رنگارنگ
در وادی خشکیده از نور و حیات و مهر
من چشمه را جاری عشق و زندگی سازم
ذهنم همه فردای آگاهی و بینایی
در لحظه های بکرِ پاییزی
یا نابهارِ سرد در سوزِ زمستانی که پیدا نیست
قندیلِ جوباری میانِ برفلاخِ کوه
سرشارِ گل های سفیدِ حجمِ سردآبی
من زندگی را لحظه لحظه می زنم فریاد
با سازهای مهر و آزادی
دنیا محلِ عشرتِ ما نیست
من ناشکیبایی نمی فهمم
باید بدانم که
خاموش می گردد چراغِ زندگی یک روز
خواهی نخواهی، شاد یا بدحال
شاید برویم سبز
مردی برای فصل های سال
شاید شوم آبانِ رنگارنگ
گلبرگ در توفانِ خوف انگیز تاریکی
برفی بروی شاخه های حسرتِ ایام
غرقابِ دریایی پر از بی تابی ساحل
شاید نباشم من
تا بی نهایت رفته باشی تو
آزاد از دنیای حیرانی انسان ها
همراه رهپویانِ مهرانگیزِ رویایی
#حسین_زرتاب
بسیار زیبا و جالب بود