سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 28 فروردين 1403
    8 شوال 1445
      Tuesday 16 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        سه شنبه ۲۸ فروردين

        لیلای مجنون

        شعری از

        فرامک سلیمانی دشتکی(مازیار)

        از دفتر تنهایی نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۲ ۱۳:۲۷ شماره ثبت ۶۰۴۲
          بازدید : ۱۱۶۵   |    نظرات : ۱۴

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر فرامک سلیمانی دشتکی(مازیار)
        آخرین اشعار ناب فرامک سلیمانی دشتکی(مازیار)

        بس که مجنون رنج از لیلی بدید
         در شبی بر روی اسمش خط کشید
        گفت لیلی من که لیلای توام
         پیش مردم راز پیدای توام
         خط کشیدی بی سبب بر اسم من
         مرد باش و خط بکش بر جسم من
         در خیالت فکر کردی کیستی
         من نباشم لیلی ات ، تو نیستی
         گشته ای از نام لیلی بر زبان
         من نباشم محو گردی از جهان
         گفت مجنون اینچنین بازی مکن
         با خیالت خویش را راضی مکن
         حرف مردم گوش دادی بینوا
         حرف مردم نیست جز باد هوا
         چند سالی غرق رویا بوده ای
         زین سبب اینگونه تنها بوده ای
         دور شو ، مجنون تو من نیستم
         کور خواندی ، گر نباشی نیستم
         لیلی و مجنون فقط در قصه هاست
         راه من از راه لیلی ها جداست
         تا به کی مجنون ز لیلی دلخور است
         گوشِ من دیگر ز این حرفا پر است
         پوستت گشته کلفت و چرمی است
         این حکایت ها فقط سر گرمی است
         فکر کردی از پی ت خواهم دوید
         وقت این افسانه ها پایان رسید
         حرفهایش قلب لیلی را شکست
         سست شد پایش، لب آبی نشست
         ناگهان خود را میانِ آب یافت
         نامه ای در بطری ای بر آب یافت
         نامه از شیرین ، گلِ فرهاد بود
         پر ز فریاد و فغان و داد بود
         گفت فرهادم ، مرا بیچاره کرد
         عکس هایم را شبی او پاره کرد
         لحظه ای لیلی دو چشمش را ببست
         ماهیه سرخی کنار او نشست
         گفت ماهی آشنایی ، کیستی؟
         لیلی ای انگار ، لیلی نیستی؟
         گفت مجنون نیست من هم نیستم
         مانده ام در خود که اکنون کیستم
          
        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0