دوشنبه ۳ دی
|
دفاتر شعر فرامک سلیمانی دشتکی(مازیار)
آخرین اشعار ناب فرامک سلیمانی دشتکی(مازیار)
|
بس که مجنون رنج از لیلی بدید
در شبی بر روی اسمش خط کشید
گفت لیلی من که لیلای توام
پیش مردم راز پیدای توام
خط کشیدی بی سبب بر اسم من
مرد باش و خط بکش بر جسم من
در خیالت فکر کردی کیستی
من نباشم لیلی ات ، تو نیستی
گشته ای از نام لیلی بر زبان
من نباشم محو گردی از جهان
گفت مجنون اینچنین بازی مکن
با خیالت خویش را راضی مکن
حرف مردم گوش دادی بینوا
حرف مردم نیست جز باد هوا
چند سالی غرق رویا بوده ای
زین سبب اینگونه تنها بوده ای
دور شو ، مجنون تو من نیستم
کور خواندی ، گر نباشی نیستم
لیلی و مجنون فقط در قصه هاست
راه من از راه لیلی ها جداست
تا به کی مجنون ز لیلی دلخور است
گوشِ من دیگر ز این حرفا پر است
پوستت گشته کلفت و چرمی است
این حکایت ها فقط سر گرمی است
فکر کردی از پی ت خواهم دوید
وقت این افسانه ها پایان رسید
حرفهایش قلب لیلی را شکست
سست شد پایش، لب آبی نشست
ناگهان خود را میانِ آب یافت
نامه ای در بطری ای بر آب یافت
نامه از شیرین ، گلِ فرهاد بود
پر ز فریاد و فغان و داد بود
گفت فرهادم ، مرا بیچاره کرد
عکس هایم را شبی او پاره کرد
لحظه ای لیلی دو چشمش را ببست
ماهیه سرخی کنار او نشست
گفت ماهی آشنایی ، کیستی؟
لیلی ای انگار ، لیلی نیستی؟
گفت مجنون نیست من هم نیستم
مانده ام در خود که اکنون کیستم
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.